گفت و گوی بهمن نوروززاده چگینی با محمدرضا اصلانی
جناب آقای اصلانی، شما از جمله صاحب نظرانی هستید که سالها در حوزهی سینمای مستند ایران فعالیت داشتهاید. با عنایت به این سابقهی حضور، ابتدا این سوال مطرح میشود که اگر سینمای مستند ایران در دهههای سی و چهل سینمای موفقی بود،چرا از لحاظ ارتباط با مخاطب و تماشاگر توفیق زیادی به دست نیاورد.
پس از تاسیس تلویزیون ملی به انگیزهی برنامه سازی و به خصوص تاسیس بخش پژوهش تلویزیون ملی به سرپرستی مرحوم فریدون رهنما، مستندهای ساختارگرا در دههی چهل شکل گرفت.
به دلیل سرمایه دولتی، نبودن بازده مالی، اندیشههای موضوعی ساختاری مستندسازان جوان و تحصیل کرده در آن شرایط توانستند به تجربههای تازه دست یابند.
زیرا مدیران فرهنگی یا تهیه کنندگان این فیلمها، هدفشان نمایش عمومی این فیلم نبود.
این گونه فیلمها بیشتر برای فرهنگ سازی یا صرفاً به عنوان محصولات وزارت فرهنگ و هنر یا برای نمایشهای تبلیغی و توجیهی یا مناسبتهای ویژهی تقویمی ساخته میشد.
اگر فیلمی در کانون فیلم روی پرده میرفت. یا اگر به کنگرهی هزاره دانشمندی فرستاده میشد، صرفاً به دلیل موضوعیاش دیده میشد و بینندگان به ساختار هنری فیلم توجه نداشتند و صرفاً به موضوعی که در فیلم نمایش داده میشد، توجه میکردند، و فیلم به عنوان یک سند تصویری از ثبت یک موضوع دیده میشد.
و ابا داشتند که اول سانس، یک فیلم متفکر یا مستند باشد.
خب! وقتی فیلمی به نمایش واقعی درنیاید، چه توقعی در برابری ارتباط با مخاطب میتوان داشت.
این فیلمها که نمایش عام نداشتند تا متهم به عدم ارتباط، یا مفتخر به ارتباط با تماشاگر باشند.
اصلا کل مسالهی ارتباط مخاطب در این فیلمها به تجربه درنیامده بود، تا اصل موضوعه باشد.
آیا سینمانویسان ما این واقعهای سندی را به عمد ندیدهاند، یا دست بر قضا فراموش کردهاند؟
این حقایق را باید گفت که تاریخ نویسان به اصطلاح محترم سینمای ما نه درست مینویسند و نه میخواهند که درست بنویسند.
سینمای ایران اگر توانست در دههی چهل معتبر باشد،به دلیل فیلمهای داستانی اکران شدهاش نبود،بلکه به دلیل همین فیلمهای کوتاه مستند بود.
اما برای فرهنگ زایی و تاثیر معتبر و جهت دهنده بخشیدن به فرهنگ عمومی – تخصصی سینما، این سینمای مستند بود که راهگشا شد.
خاصه سینمای مستند دههی چهل شمسی. تاثیرات سینمای نئورئالیست ایتالیا از سویی، و سینمای تجربی و مستند فرانسه از سوی دیگر، توانست یک زبان سینمایی راهگشا و متفکر را در سینمای ایران موجب شود و به ثمر رساند.
آیا در روند سینمای مستند ایران، میتوان دههی سی را از زاویهی تغییرات شکلی و زیباییشناسی مستند کلاسیک، دههی چهل را به لحاظ تدوین مستندهای توصیفی، و اواخر دههی پنجاه و دههی شصت را از آن رو که سینمای مستند توصیفی به سوی سینمای مستقیم مشاهدهای حرکت میکرد، مهم دانست؟ یا باید این قول را قبول کرد که دههی چهل، دورهی رونق سینمای مستند بوده، اما دههی شصت کارنامهی موفقی ارائه نداده است؟
با فعالیت سرم سازی در انستیتو پاستور، بسیاری از بیماریهای مزمن واگیر ریشه کن میشود، سدسازی عظیم و کاربردی برای تولید برق، و تنظیم آبیاری شکل میگیرد،
صرف نظر از تبعات نیک و بد آن، نفت به منبع درآمد ثروت اصلی مملکت تبدیل میشود.
مستندسازی دههی سی اما در حاشیه، میراث خوار گروه سیراکیوز میشود.
سینمای کلاسیک شدهی آمریکا و اروپا، خاصه سینمای فرانسه و ایتالیا بر روند شکلی سیمای ما، خاصه در بخش مستند تاثیرگذار بوده است.
دههی شصت میلادی، دههی بازنگری تجربه و احیای دوران دهههای پیشین میلادی است؛
از طریق کانون فیلم است که در آغاز دههی چهل شمسی و همزمان با دههی شصت میلادی، موج سینمای مدرن و روشنفکرانه وارد ایران میشود.
شکست سیاسی دههی سی شمسی با کودتای بیست و هشت مرداد، از اواخر دههی سی مورد بازنگری قرار میگیرد و در دههی چهل شمسی جریانهای معترض سیاسی را شکل میدهد.
این وقایع بر سینمای مستند تاثیرات خود را میگذارد و سینمای مستند به سوی مدرن شدن، معترض شدن، نقاد بودن و تحقیقی شدن رو میآورد.
به این ترتیب، دههی سی شمسی دههی شکل گیری کلاسیک سینمای مستند ما است.
دههی چهل را میتوان دههی تجربه گرایی در سینمای مستند ایران دانست،
در این دهه، سینمای مستند بستر تجربههای سینمایی و موضوعات سینمایی بود که بعدها، در سینمای داستانی نیز تاثیرات بنیانی داشت و بخشی از این سینماگران با این تجربهها در مستندسازی به سینمای داستانی وارد شدند.
تاثیر این حرکت بعدها در دههی شصت و در واقع در آخر دههی پنجاه و چند سال اول دههی شصت، خود را در سینمای واقع نگار اجتماعی – سیاسی، نشان میدهد که فیلمهای مستند اجتماعی- سیاسی با گزارشی – تحلیلی در تلویزیون و کانون پرورش فکری کودکان ساخته میشود.
جنگ تحمیلی همهی این جریانها را متوقف میسازد و تولید مستند را به سوی نوعی سینمای سیاسی – گزارشی رمانتیک و تبلیغی پیش میبرد،
این اتفاق، لطمهای بنیانی بر سینمای مستند و نیز سینمای داستانی ما بر جا میگذارد.
با آنکه این حرکت خواه ناخواه ضروری و اجتناب ناپذیر بود، اما به دلیل ناتوانی تئوریک سازندگانش از سینمای مستند – تحلیلی و به تبع آن سینمای داستانی، دیگر نمیتوان آن را کارنامهی پیشرو و درخشان خود که از انقلاب انتظار میرفت دانست.
در حالی که با پیروزی انقلاب اسلامی، همهی سینماگران این تصور را داشتند که دههی آینده، دههی سینمای مستند خواهد بود.
بیش از همه، سینمای مستند ما از نقد تهی شد، و کارکرد سینمای مستند از موضوع تحلیل به جایگاه تبلیغ تقلیل یافت، و فیلمهای تبلیغی – تهییجی، به عنوان نمونههای برتر سینمای مستند، جایگزین تعریف درست سینمای مستند شد و در نتیجه، زیبایی از این سینما رخت بر بست.
با این فرض که سینمای مستند ایران در دههی شصت موفق بوده، آیا اهمیت این دهه، برخلاف دههی چهل که بیشتر شیوههای شاعرانه و شخصی مبتنی بر گفتار، ریتم، موسیقی و تاکید بر تصویر بود، به دلیل کارکرد سینمای مشاهدهای و ناظر است؟ آیا میتوان آثاری را که از شما، محمدرضا مقدسیان، ابراهیم مختاری و دیگران در این دوره ارائه شدند، دلیلی بر صحت این فرض دانست؟
این روش در کار چند نفری از فیلم سازان قدیمی و نیز سینماگران دیگر دیده میشد.
بنابراین، اهمیت و سبک این مقطع (سالهای ۶۳-۱۳۵۸) را در این کارها میتوان دید- همان گونه که خود گفتید- اما پی گیری نشد.
در پرسش نخست به عدم ارتباط سینمای مستند ایران با مخاطب اشاره شد. حال اساساً آیا این عدم ارتباط را میتوان به برداشت مخاطب عام از سینمای مستند مرتبط دانست که آن را مترادف با حیات وحش و آزمایشهای علمی میداند؟ در این راستان نقش تلویزیون را از دههی چهل به بعد تا چه حد موثر میدانید؟ نقش دانشگاهها چگونه بوده و سینمای مستند تا چه حد توانسته است خود را از طریق این شخصیتها معرفی کند؟
اما در همین جا بگویم که میباید بحث نداشتن مخاطب از وجه دیگری نیز بررسی شود و آن اینکه سینمای مستند، برخلاف سینمای داستانی که اکران وسیعی دارد و اساساً برای عموم است، تفاوت دارد.
سینمای مستند بایستی به طور تخصصی موضوعی را تحلیل کند و اغلب نیز متخصصان باید آن را ببینند.
حال آنکه سینمای مستند با کارکردهای متفاوت، میتواند حضور دیگری داشته باشد.
بل تکرار سینمای متعارف است اما در ضرباهنگ فشردهتر و کوتاهتر این نکتهای مهم است که مدیران فرهنگی اساساً به آن توجهی نکردهاند.
سینمای مستند در واقع همانند سایر شاخههای علوم، قلمرویی کاملاً تخصصی است.
این مسالهی عام نگارانه از آنجا پیش آمده است که با پخش و مصرف تولیدات صنعتی، سینمای مستند را در همان مسیری قرار دهند که سینمای داستانی متعارف تعریف میشود، در حالی که در هر امر تخصصی لزوماً نباید که همهی جامعه با آن سر و کار داشته باشند، یا از شبکهی عام تلویزیونی پخش شود.
حال آنکه این فیلم برای موسسات پزشکی جهان، یک موضوع حیاتی است و پزشکان جهان طالب دیدن آن خواهند بود.
و چه مقدار مخاطب واقعی خواهد داشت؟
اگر همین فیلم مستند را در ساعتی از پیش اعلام شده و در یک شبکهی سراسری پخش کنند چه مقدار بینندهی تخصصی جلب خواهد کرد و چه مقدار بینندهی عام خواهد داشت؟
این نحو نگرش عام گرایانه در پخش سینمای مستند، نه در ایران، که در جهان به کاربرد سینمای مستند لطمه زده است.
اگر ژان روش منتظر میماند که هر فیلم او را کانال تلویزیونی فرانسه یا آلمان بنا بر سلیقهی عام پخش کنند، قبل از آنکه به هشتاد و چند سالگی برسد از گرسنگی مرده بود.
موسسات علمی هم میدانستند که ژان روش فیلم را زمینه ساز تحقیق و دانش خود میداند، بنابراین از پیش کپیهای فیلم روش را میخریدند و پولش را به حسابش واریز میکردند و به این ترتیب ژان روش هزینهی تولید فیلمش را از پیش با روند پخش تخصصی به دست میآرود.
به این ترتیب فیلم او مخاطب درست داشت و نه مصرف کننده.
سینمای مستند برای مصرف در اوقات فراغت و مصرف عام و پر کنندهی وقت بیکاری نیست،
بنابراین سینمای مستند در حوزهای کاملا تخصصی قرار دارد و نه حوزهای عمومی.
گر چه بخشی از سینمای مستند میتواند کارکردهای عمومی، آموزشی و جذاب هم داشته باشد، خاصه در حوزهی محیط زیست که یک شاخهی آن حیات وحش است، اما در اساس کارکرد تخصصی دارد.
کارکرد فیلم مستند را در واقع در کارکرد تخصصی خود یعنی در حوزهی آموزش عام میتوان یافت.
متاسفانه به جای آنکه کارکرد آموزشی محیط زیست را در مجموعهی عام بینندگان گسترش دهد به صورت سرگرمی کودکانه درآمد.
از این رو، گمان دارم که سینمای مستند، حتی در وجه به اصطلاح جذاب خود، صرفنظر از ارائهی تحقیقات فشردهی تخصصی بصری خود امری تخصصی است و کارکرد آن نیز در حوزههای تخصصی است.
برای مثال، یک تحلیل و تحقیق عریان کننده و آشکارکننده از آسیبهای شهری – اجتماعی تهران در پخش تلویزیونی با استقبال عمومی و اطلاع ضعیف مدیران فرهنگی جز آشوب اجتماعی چه میتواند نتیجه دهد؟
سینمای مستند، چنین کارکرد عظیم اجتماعیای را میتواند داشته باشد.
این یک کارکرد تخصصی است.
سینمای مستند ما هنگام تحلیل آسیبهای اجتماعی به دلیل پخش عام، غالبا دچار ممیزی میشود.
هنوز دانشگاههای ما تحقیق و دانش را امری مکتوب میدانند و جزوه نویسی مسائل و موضوعات رایج است.
هر دو سوی این تولید صنعتی – هنری به یکدیگر میتوانند یاری برسانند، در حالی که سینمای مستند ما از کارکردهای تخصصی خود برکنار مانده و حداکثر به فیلمهای تبلیغاتی از موضوعات صنعتی – علمی اکتفا کرده است و از سوی دیگر به زیباییشناسی کم دانش روی آورده است.
تلاش مستندسازان ما معطوف به آن شده است که چگونه با انواع نمادها که حساسیت ممیزی ایجاد نکند به تحلیل و نقد آسیبهای اجتماعی بپردازند.
این نمادگرایی و پیچیده گویی اساساً با بیان علمی که نیازمند وضوح و روشنی است تضاد دارد.
تولید و مصرف سینمای مستند، میباید جایگاه تخصصی خود را در نظام علمی کشور بازیابد.
علاوه بر این، بازخورد این کارایی در توسعهی پایدار کشور، یکی از بزرگترین منابع میباشد، اما متاسفانه در حال حاضر این گونه نیست.
در آن صورت، سینمای مستند میتواند یک شاخهی اصلی و بزرگ پژوهش در مملکت ما به شمار رود.
یکی از نکات مطرح در سینمای مستند ایران در سالهای اخیر، اهمیت بحث پژوهش است.
دیدگاهی بر آن است که پژوهش در این حوزه تنها باید از طریق دوربین صورت بگیرد و به دوربین همانند یک قلم نگاه شود.
دیدگاهی دیگر معتقد است که ابتدا لازم است تحقیق و پژوهش صورت گیرد و سپس فیلم نامه نوشته شود.
در مورد این دو دیدگاه چه نظری دارید؟
آیا اگر بخواهیم وجه مشترکی بین این دو دیدگاه در نظر بگیریم، میتوان گرایش به سینمای مستند مشاهدهای را نقطهی اشتراک دانست؟
اما خود خلق و دانایی نیز از روند یک تحقیق حاصل میشود. اگر واژهی تحقیق را در معنای درون واژهای آن دریابیم متوجه میشویم که به معنای به حقیقت رساندن است؛
این معنا با پژوهش به عنوان جستوجو فرق میکند.
چندان تفاوتی نمیکند که فیلم مستند باشد یا داستانی،
هر گونه فیلمی مبتنی بر یک نگاه و دانایی پیشینی ساخته میشود.
این امر در سینمای مستند به عنوان «تحقیق پیشینی» مطرح میشود.
برای مثال برای ساختن سد، اینکه سد در کجا باید ساخته شود و با چه ضرورتی و با چه ساختاری و با چه امکاناتی و اینکه چگونه سازمان تولید آن را ایجاد کنی و حتی اینکه چگونه میتوانی یک گروه را برداری و بروی فیلم مستندی از سد بگیری؛
همین اطلاعات اولیه، خود یک تحقیق است.
حتی اگر این اطلاعات را از یک دوست شنیده باشی، یا از یک گزارش روزنامهای یا در یک تحقیق از فرد دیگری خوانده باشی.
نقطهی آغاز هر فیلم مستند نیز آگاهی و شناخت اولیه و پیشینی است.
در این دانش اولیه که هر کسی میتواند به آن دست یابد، دانش حاصل از یک فیلم مستند دانشی خاص است، دست نایافتنی و پنهان که فیلم ساز در جستوجوی آن و به شوق چنین دانش وشناختی انگیزه مییابد تا به سوی موضوعی برود.
این سوالهای درونی، آغاز انگیزش ساخت فیلم مستند برای مستندساز است.
در حالی که در فیلم مستند، تحقیق مجموعهی اطلاعات نیست، بل ساختار دادن به اطلاعات است برای رسیدن به پرسشهای درونیتر و پرسشهای جدیدتر؛
پرسشیهایی که دیگران مطرح نکرده باشند.
تحقیق در فیلم مستند، یک سامانهی دانش است که در آن نظریه شکل میگیرد و مستندساز بر اساس این نظریه پرسشهای بعدی را بنا مینهد و برانگیزانندهی پرسشی تازه است که در درون موضوع پنهان بوده است و اکنون که آشکار میشود، مخاطب را با پرسش جدیدی مواجه میکند، نه اینکه پایان پرسشها باشد.
تحقیق با پاسخ گویی به این پرسشها آغاز میشود و مخاطب را بر میانگیزد که خود پرسشی جدید بسازد و برای پاسخ آن تحقیق کند.
یک تحقیق فیلمیک در مرحلهی فیلم برداری، دوربین را قادر میکند که خود یک پژوهشگر – پرسشگر باشد.
و سوالهای دوربین به سوالهای بعدی منجر شود که چگونگی تدوین را شکل دهد.
فرضاً دوربین از یک کشاورز چه میتواند پرسش کند؟
تدوین با این پرسش چه پاسخ میتواند بدهد؟
آیا تدوین باید تنها پاسخ سرراست را عرضه کند؟
آیا این پاسخ میتواند روی یک مجموعهی پرسش و پاسخهای بینهایت عرضه شود.
و پاسخ به یک سوال، تجربهی پاسخ به سوالی دیگر را در ذهن مخاطب برانگیزد.
هیچگاه با تحقیق اولیه، پروندهی تحقیق فیلم مستند بسته نمیشود.
این دوربین مشارکت کننده است که اجازه میدهد نویسنده موضوع را بازنویسی کند، و پرسشگر موضوع باشد، پرسشگری درون موضوع و نه بیرون از آن.
دوربینی که از روستایی سوال میکند شما چه کار میکنید؟
در حالی که میبینیم روستایی بیل به دست در آفتاب شدید در زمین زخم خورده ایستاده است، این سوال در واقع ضد سوال است.
چنین پرسشی نه تنها پرسش نیست، بلکه پرسشهای اساسی و درونی و هر پرسش دیگری را بیاعتبار میکند.
دوربین مشارکتی نیز چنین پیش آگاهی را در خود دارد، و میتواند جزئی از موضوع باشد و در درون مساله حضور یابد و به عضوی از اعضا مبدل گردد.
هیچ مرحله از تحقیق و فیلم نامه و سپس فیلم برداری، به معنای توقف خلاقیت نیست؛
بنابراین هر مرحلهی بعدی، جوشش پرسشهای جدید و مواجه شدن با پرسشهای نو است.
سینمای مستند مشاهده میکند تا پرسش را تولید کند.
خلاقیت مستندساز آشکار کردن پنهانیها و هدایت مخاطب به انگیزش کشفهای جدید است و به همین ترتیب مخاطب خلاق تولید میشود و هر مخاطب، یک فرد خلاق جدید و کاشف جدید و پرسش کنندهی جدید است.
گفته میشود که دورههای سینمای مستند ایران را میتوان به سینمای توصیفی، سینمای اول شخص و اکنون هم به تدریج به سینمای حدیث نفس کارگردان تقسیم کرد، شما تا چه حد با این تقسیم بندی موافقید؟
اما مرزهای این چنین برای سینمای مستند ایران، اگر هم وجود داشته باشند، به محدودیتها کمک میکنند تا به گسترش درک آن.
سینمای مستند، در واقع برخاسته از خود روند شناخت است، نه تعیین مرز برای شناخت.
مونولوگهای حدیث نفس اول شخص در بسیاری از فیلمها اقتباس از رمانهای ادبی وجود دارد.
در سینمای مستند این کار تا به آنجا پیش میرود که آن مستندساز آمریکایی دوربین را بر میگرداند و از خودش از چهرهی خودش تصویر میگیرد و خود را میبیند.
خاصه فیلم سازان که قشر هوشمندتر جامعهاند، و هم دست اندرکار صنعتی جهانیاند و نمیتوانند که بر کنار از جریان جهانی کار خود را دنبال کنند یا در آن اشرافی داشته باشند.
این سه مرحله که در ضمن سه مرحلهی سینمای مستند جهانی نیز بوده است حاصل تجربیات و سرخوردگیها و فلسفههای جهانی است.
سینمای مرحلهی نخست، تحت تاثیر تفکر تحصلی است.
سینمای دوره دوم، حاصل نگرش هستیشناسانه و اگزیستانسیالیست است
و سینمای دورهی سوم، حاصل سرخوردگیهای اجتماعی از جهان پر از شکست بعد از فروپاشی شوروی است؛
اکنون دیگر جز حدیث نفس برای کارگردانان چه مانده است؛ و این را در ادبیات هم میبینیم، در ادبیات مدرن و پست مدرن اروپایی، در احیای سینمای تجربی نیویورکی هم دیده میشود.
اکنون یک دوران رمانتیک دیگر آغاز شده است که انسان امروزی داغدار سرنوشت خود، پرتاب شده از همهی امیدها و رها شده در کیهان دروغین رسانهها و مفقود شدن خود و جهان و پوچی همهی وعدهها که مدرنیته و جهان صنعتی وعده میداد.
انسان امروزی که زندانی رسانهها، تبلیغات و نظامها است، اکنون فقط با خود مواجه است،
نه به عنوان یک اگزیستانس بل به عنوان یک نان اگزیستانس لاوجود و این تراژدی روزگار ما است که در روزمرگی کوچه و خیابانهای نیویورک، کوچه و خیابانهای بغداد، این بمب خودکشی راه افتاده است.
اکنون دیگر فقط در محلات و شهرهای افغانستان و عراق نیست که در خیابانهای لس آنجلس و نیویورک هم هر نفر یک بمب شده است که راه میرود، حمل و نقل میشود، بمبی خودسوخته، بمبی قابل انفجار.
بیخود نیست که در مقابل آن هر چه بیشتر فیلمهای وسترن تازهای جنگ و مبارزه و آدمهای تک نفره در برابر جماعت قدرتمند و مقابلهی قدرتهای فردی و جمعی، ساخته میشود و فیلمهای سامورایی این چنینی وارد دنیای پست مدرن میشود، و زنان بر نوک درختان پرواز میکنند و با شاعرانگی از دم شمشیرهای تیز و چابک جهان بیرحم میگذرند و جا خالی میکنند.
این فیلمها نیز جنبههای حدیث نفس یافتهاند و رمانتیسم حدیث نفس به این شکل در سینمای صنعتی آمریکا بروز میکند و در فیلمهای مستند با مراجعه به خود، به عنوان یک قربانی روزمرهی دیدن موضوعات با مرکزیت خودیابی یک دوره شکل میگیرد.
اما بیتاثیر از جریان عمومی و کلی دوران نیست.
از این رو، جامعهای نیست که در آن سرخوردگیها بیش از آن است که پناه به خود و ارجاع به تراژدی درون با بیان حدیث نفس، پیش نیاید و حدیث عام نشود.
یکی از مباحث عمده در سینمای مستند ایران، بحث تنوع موضوعی آن است. اساساً آیا میتوان گفت در سینمای مستند ما تنوع موضوعی وجود دارد، اما دیده نمیشود و تنها مخاطبان خاصی دارد؟
به ناگزیر بسیاری از موضوعات در سینمای مستند ما محدود و به اصطلاح به خط قرمز نزدیک شدن است.
این گونه پخش، در واقع باعث کم شدن تنوع موضوعات، یکنواختی آثار، و بیخاصیتی آثار است.
اگر به آثار مستند ما با نگاه تخصصی و گسترهی جهانی تخصص ما نگریسته شود، فیلم مستند میتوان کارایی خود در شاخههای مختلف علوم و هنرها به دست آورد، چه در نحوهی بیان، چه گزارش انتقادی و چه دست یازیدن به موضعات که ایران سرزمین موضوعات است، چاه نفتی است بدون خرج استخراج؛
تنها در باب باستانشناسی سالها وقت لازم است که فقط به معرفی موضوعات و مکانهای آن پرداخت و همهی اینها، مخاطبان خاص خود را در جهان دارند.
آیا هیچ میدانیم چند موسسه و دانشکدهی مردمشناسی در جهان هست؟
هر موسسه اگر فقط یک نسخه از یک فیلم مردمشناسی بخواهد هیچ فیلم سینمایی تجاری هم این همه نسخه نمیتواند بفروشد و این همه مخاطب (نه مصرف کننده) موجب رونق چرخه اقتصادی کشور ما میشود.
سینمای مستند یعنی سرمایهی ملی که متاسفانه به دلیل نداشتن یک استراتژی فرهنگی و هنری هر روز از آن عقبتر میمانیم و هر روز فرصتها را هدر میدهیم و هر روز نسلهای خود را از آن محرومتر میکنیم و هر روز از کارایی آن میکاهیم. فیلم مستند در سرزمین ما یک صنعت ملی و برای سرزمین ما یک سرمایهی ملی است. از این رو، ضرورت حیاتی دارد که هر چه زودتر آن را دریابیم.
این گفتوگو ابتدا در ماهنامه کتاب ماه هنر (شمارهی ۹۸- ۹۷/ مهر و آبان ۱۳۸۵) منتشر شده است.