مرور فیلم «روزی که رفت» با صادق دهقانی

جمعه ۲۲ آذر, ۱۳۹۸

روزی که رفت

از شهر چه می ماند جز روحی سرگردان؟!

نوشته‌ی محمدصادق دهقانی
مستندساز

مشهد شهر عجیبی است. با سرعتی باورنکردنی رنگ عوض می کند و پوست می اندازد. چشم بر هم می زنی و ناگهان یک « مال»ِ بزرگ از وسطِ یک زمین قد می کشد و یک هتل پنج ستاره در میان خانه های آجری، به عرب ها چشمک می زند. حالا جمعی عقلشان را روی هم گذاشته و طرحی داده اند که بافت فرسوده و قدیمی را از نو بسازیم تا تسهیلات بیشتری برای زائرین فراهم شود.

احتمالا قسمت دوم جمله ام را باور کردید. هادی معصوم دوست در هفتاد دقیقه می خواهد فریاد بزند که آن قسمت را باور نکنید. اما به جای فریاد زدن، با بغضی فروخفته شعر می گوید. درخت توت باشد، خانه های قدیمی و خالی، گچبری ها و آینه کاری ها، روح سرگردان و خاطره بازی با مکان… هرکه باشد شاعر می شود. معصوم دوست که کارش نوشتن است.

ادبیات در مستند «روزی که رفت» حرف اول را می زند. کلمات را که بگیری، انگار بافت فرسوده ای از فیلم می ماند که باید تخریب و نوسازی شود. اما جالب اینجاست که این شاعرانگی در روایت اول شخص فیلم، خودش گاهی به نقطه ضعف بدل می شود. در خطوط روایی اثر، عقلانیت شوری که کارشناسان دارند، به شیرینی خاطره بازی های راوی، پیوند نمی خورد. حال آن که اگر ساختار بصری فیلم، اینگونه ساده نبود، اگر به جای چند پلان اندک، تعداد زیادی پلان برنامه ریزی شده جهت عمق بخشی به مفاهیم اثر می بود، پیوندی که سخنش رفت، برقرار می گشت. گرچه موشن گرافیک در برخی موارد به درستی به کمک اثر آمده است.

به هر روی معصوم دوست، بازی را بلد است. شخصیتی را انتخاب می کند که حرفِ سوم شخص خودش را با زبان اول شخص بیان کند. حالا می تواند با آدمش به گذشته ها برود. فیلم های خانوادگی اش را بکشد بیرون و هر چه دوست دارد با عشق کودکی و خانه و خانواده اش، شاعرانگی کند. از قضا شغلش هم ترمیم بناهای تاریخی است و عشقش پیداکردن تکه های ارزشمند بنا، پیش از تخریب. راوی حرف زیاد می زند. هم اطلاعات می دهد، هم خط قصه را جلو می برد، هم لایه های معنایی ایجاد می کند. فیلم اگر ضربه ی کوچکی خورده باشد از همین قسمت است: پرحرفی. شیرینی زیاد دل را می زند و حرف های تکراری، از جایی به بعد شنیده نمی شوند.

راوی در پارت های گوناگون یک سخن را به چند زبان بیان می کند که اگر نباشد نیز، اندام فیلم به لرزه نمی افتد. همین جاست که دیگر کارگردان حرفش را زده و اگر ریتم، آهسته هم نمی بود باز اصل ماجرا فرقی نمی کرد: کارگردان حرفش را زده است.

اما حالا کمی دورتر بایستیم و نگاه کنیم: چند فیلم مستند در سال ساخته می شوند و کارگردان حرفش را می زند و می رود؟ اساساً چند فیلم مستند شاعرانه در سال تولید می شود؟ چند نفر مستندساز می شناسید که دغدغه های اینچنینی داشته باشند: روح سرگردان شهر، تخریب فضا یعنی از بین رفتن مفهوم زمان، تخریب گذشته ها، مفهومِ بی بدیل خانه…

بی شک « روزی که رفت » با تدوین و کارگردانی هادی معصوم دوست، فیلم مهمی است که این روزها در سینمای -الکی- دراماتیکِ مستند، کمتر نظیرش را می توان دید. چه در انتخاب موضوع، چه در ساختار روایی.

شما کسی هستید که از تماشای قاب عکسی از جوانی های یک پیرمرد که روی دیوار خانه ای مخروبه به جا مانده لذت می برید؟ اگر جواب مثبت است حتما این فیلم را ببینید.

مرور فیلم «روزی که رفت» با صادق دهقانی
دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *