زیستن مدام در سایه تاریک جنگ
پیام پارسافر
مستندساز
فیلم مستند “جمیله” از دل تاریکی با مخاطب خود سخن میآغازد و اولین ارتباط با خلق کلمات آغاز میشود. مادری سوری که مصیبت جنگ تصاویر زندگی را از او گرفته است و زیبایی برای جمیله چیزی جز رنگ سیاه نیست.
از حرکات جمیله در سیطره خانه مشخص است که مادر به جغرافیای خانه اشراف پیدا کرده و با شرایط خود مانوس شده است. در شکل روایی، داستان بستر مناسبی برای پیشرفت در خود نشان نمیدهد. اما در چرخشی روایی با لحظه تصمیمگیری کاراکتر روبرو میشویم. از این نقطه به بعد فیلم سعی دارد ما را در مراحل بعد از حادثه محرک قرار دهد. مشکلات فزاینده را در بستر روایت یک به یک خلق کند، انگیزه مضاعف کاراکتر بالا رود تا به لحظه بحران و اوج وصلمان کند. مادر که سه چهار سالی از نابیناییاش گذشته در برخورد کودک خردسالش با درک مفهوم واقعیت نابینایی مادر تصمیم میگیرد ریسک عمل چشم و هزینههای آن را به جان بخرد.
ولی فیلم به موازات روایت خود در فاصلهای خودخواسته بر خطی دیگر حرکت میکند و پررنگ هم میرود. جایی که اتفاقاً اصراری به روایت الگوی دراماتیک خود ندارد و بیشتر قصد رساندن مخاطب به تفسیری دیگرگون دارد. فیلم از دل تراژدی خود را به مخاطب وصل میکند و مخاطب را در تفسیر خود شریک میکند. جمیله حکایت زخمی همیشگی از دل سیاه جنگ میشود و بازی نور و سایه همان مرگ و زندگی میشود. همسر جمیله با شغلی متناسب بسط این تفسیر در چارچوب فیلم حاضر میشود. با موتورسیکلتی نورآزین شده در کسوت یک برقکار در دل تاریکی شهر میراند.
تاکید کارگردان در بازدید همسر جمیله از خانه یک مرد نابینا به جهت رفع نقص برق و بازگرداندن روشنایی، واضح منظور خود را نمایش میدهد. فیلم تلاش میکند از وضعیت سوبژکتیو در بیانی پیدا و نهان به وضعیت ابژکتیو برسد. از امکان تصویر بهینه استفاده میکند تا رنگ و نور و سایه که معانی جدیدی در دنیای تاریک جمیله یافتهاند را دوباره بازخوانی و معنایابی کنیم.
سکانس خوش طراحی شده پرتاب کورسوی نور چراغ موتورسیکلت بر دیوارهای سوراخ سوراخ شده از ترکش جنگ تا رنگآمیزی دیوار یخ کرده خانه به رنگ آسمانی آبی توسط همان همسر جمیله از تلاشهای گروه سازنده فیلم است در جهت بسط معناهای ذکر شده. کارگردان در خلق این بینش و بیان در فیلم بسیار کوشیده است. فیلمبرداری همسو و همراه در موفقیت ایده سهم روشن و واضحی دارد. هر آنچه بیشتر با تصاویر فیلم همراه میشویم بیشتر به دل این تفسیر پی میبریم. فیلمبرداری در خدمت محتوا در ساختن فرم حداقلی فیلم پرتلاش است.
فیلم هدف روشنی در ایستادن بر جایگاه پساجنگ خود دارد. ادبیات پساجنگ و هنر زائیده از آن سعی در جبهه گیری ندارد و بیشتر بر روایت آدمهای روایت نشده در دل جنگ کوشایی میکند. به داوریشان نمینشیند و بیشتر سعی در درکشان دارد. سایه جنگ تا ابد میماند. جنگ ها در تاریخ ذکر شده در تقویمها پایان نمییابند. ولی طبق تقویم آغاز میشوند.
فیلم “جمیله” ابایی ندارد که این واقعیت را از زبان کودک خردسال بیان کند که میل انتقام با شدت در او نهادینه شده است. در جایی که کودک در آغوش پدر از کشتن داعشیها حرف میزند و این گفته را گویی از سر انتخابی خودخواسته بیان میکند. ولی او معلول واقعیت تاریخ و جغرافیای زیسته خود است. همچنان با جنگ زندگی میکند و معانی را برای خود بازتعریف میکند.
جنگها هیچگاه پایان نمییابند و این حقیقت مستمراً تاکید میشود حتی در کپشن پایانی فیلم که فاش میکند جنگ هیچگاه بر جمیله سوری پایان نخواهد یافت.