زوم نکن، پن نکن، دستت نلرزه
میلاد خالقیمنش
مستندساز
بلد است چطور با بادمجان پنیری بهترین طعم زندگی را تجربه کند؛ اما مجری-آشپزِ ایتالیایی حالا دچار سرطان شده و به قول دوستش “نمی خواهد علیه بیماری که بخشی از وجود آدمیست بجنگد” ، میخواهد به ریش آن بخندد.
نمایش آغاز میشود، دوربینش را حین شوخیهای جذاب و بلا انقطاعش به پرستار اتاق عمل میدهد و می گوید از همه چیز فیلم بگیر. از همه چیز…
“فقط زوم نکن، پن نکن، دستت نلرزه.”
جملهای که بعد از عملی سخت، در حالی که نای نفس کشیدن ندارد و بدنش سوراخ سوراخ شده به پرستار-فیلمبردارش میگوید. انگار میخواهد بگوید نگران نباشید همه چیز تحت کنترل است. درست است که پرستار، فیلمبردار نمیشود اما همین ۳ شرط را که میتواند کنترل کند و تصویرش قابل تحمل بماند. درست است که جان ندارم لباسم را بپوشم اما میتوانم همان مجری طناز سابق باقی بمانم.
گویی قرار است باز هم «نیک» نمایشی مخاطبپسند را جلوی دوربین به تصویر بکشد. اما درست همان لحظاتی که شکمتان را از خنده میگیرید، نگران میشوید که نکند قرار است با نمایشی دروغین مواجه باشید از آدمی که مدعیست با سرطان هم دارد شوخی می کند.
گویی او که دوربین را هم خودش در دست گرفته میخواهد بگوید: من هنوز پر انرژی و مسلط به شرایطم. میخواهم همان مجری سلبریتی جلوی دوربین تلویزیون بمانم و شعار بدهم همانطور که خلاصهی داستان فیلم هم میگوید : آیا کسی میتواند علیرغم بیماری شدید، شاد باشد؟
اما نیکِ کارگردان بخواهد یا نه، این قصه شخصیت محوری دیگری دارد که عنان روایت را از دست او خارج میکند؛ سرطان.
او شوخی ندارد . نمیشود به راحتی به او لبخند زد. سرنگ و درد و ریزش مو و مرگ که نمایش نیست که هر وقت هوس کرد کات بدهد. نیک باید این را بفهمد.
حباب نمایش و دکوپاژ تقلبی میترکد و او بیاختیار سفری را آغاز میکند. سفری دو ساله در دارو و درد و شیمیدرمانی . که اگر قول بدهد از آن جان سالم به در ببرد با جایزهی سفر یونان به همراه دکترش به پایان خواهد رسید.
به نظر میرسد سرطان کارش را بهتر بلد است، بیرحمانه ما و نیک را با عمیقترین و شکنندهترین وجوه او آشنا میکند و تمام عناصر درام را بر جانمایهی قصه تزریق میکند. فیلم اما شادابی و شوخطبعیاش را هرگز از دست نمیدهد و در باتلاق مرثیهسرایی نمیافتد.
لابهلای فیلم رفقای نیک هم در حین آشپزی با رنگ و لعابِ گوجه و ریحان و بادمجان به قصه میپیوندند و با مصاحبههایشان گاه روایت سرطان از نیک را پیشتر میبرند و گاه از قدرتش میکاهند.
آش جذاب و خوش رنگ و عطرِ «به سلامتی» آرام آرام جا میافتد و از دلش آدمی قوامیافته بیرون میآید که میداند گاهی مجبور است زوم کند روی آنجا که نمیخواهد. که می داند آدمهای واقعی گاهی دستشان میلرزد.
فیلمو دیدم خیلی خوب بود
شما هم خوب گفتی
ممنونم
بله به نظر من هم فیلم خوبی بود