سلسله نشستهای بینارشتهای اعضای انجمن مستندسازان با اندیشمندان
نشست یازدهم: سید محمد بحرینیان
در نشست دهم از سلسله نشستهای بینارشتهای انجمن مستندسازان با اندیشمندان مطرح شد:
ما مدرنیته را از طریق کالای ساخته شده غرب شناختیم، نه از طریق تولید .
کشورهای تهیدست فقیرند زیرا حاکمان این کشورها تصمیمات مولد فقر میگیرند.
برای من سخت بود در جایی صحبت کنم که بحث و تخصص متفاوتی دارم، ولی با توجه به اینکه آقای دکتر گودرزی معتقد بودند که این بحث میتواند مفید باشد، حاضر شدم. ۱۲ سال پیش از سمتهایی که داشتم کنار رفتم تا جوانان وارد این عرصه شوند ولی در کشور ما یک سری هستند که تا آخر عمر میخواهند پست داشته باشند. اتفاقاً این اقدام، تجربۀ خوبی برای من بود چون آنها از ما باهوشتر بودند و توانستند تحولی عظیم در مجموعۀ صنعت ایجاد کنند.
با اینکه رشتۀ من مهندسی صنایع است، علاقهام از سال ۱۳۶۳ مطالعات توسعه شد و صنعتی هم که در استان خراسان راهاندازی کردم در ارتباط با نظریۀ هیرشمن و چهار نظریهپرداز مطرح دیگر در زمینۀ توسعۀ اقتصادی بود. محاسبات ریاضی هم من را به مشهد کشاند. علامه طباطبایی در تفسیر المیزان آیه ۳۶ سوره اسراء تفسیری دارند که هیچ اندیشمند دیگری غیر از آیتالله الهی قمشهای این تفسیر را نداشتهاند.
در این تفسیر فوقالعاده گفته میشود که هر جا علم به یقین برسد پیروی از غیر علم حرام است و ما از این موضوع استفاده کردیم. من با محاسبۀ ریاضی به مشهد رسیدم و واحدی که آنجا زدم هم کاملاً درست بود و علم نشان داد که خطای زیادی در این زمینه ندارد. موضوعی که انتخاب کردهام بحث صنعت و خِردی است که در پی آن میآید. بعد هم برداشتهای ذهنی خودم را در طول ۵۲ سالی که در صنعت بودم بیان میکنم.
من دو سال دانشگاه پهلوی درس خواندم، بعد به دانشگاه علم و صنعت رفتم و شبانه مهندسی صنایع درس خواندم. به نتایجی رسیدم که باید بگویم ذوق و ابتکار میتواند به نوعی در دل شما بنشیند که بتوانید با تصویر صحبت کنید و این تصویر خیلی اثرگذار باشد. من وقتی فیلم «گیلانه» رخشان بنیاعتماد را دیدم در صحنهای ایدههای زیادی به ذهنم رسید و فکر کردم چرا انحراف در کشور ما ایجاد شده و چه اتفاقی رخ داده که این کشور بعد از جنگ مدام به سمت ویرانی رفته است.
علاوه بر این به یاد دارم در حدود ۱۴سالگیام، فیلم «لورنس عربستان» را دیدم. یک جایی از فیلم گفتگویی بین آنتونی کوئین و عمر شریف وجود دارد که در ذهنم ماندگار شد. من معتقدم اگر ما تاریخ نخوانده باشیم نمیتوانیم راهحل درست ارائه دهیم. وقتی مطالعات تاریخی داشتم دیدم دوران عظمت ما در امپراتوریها به دلیل نقشی بود که در تولید ارزش افزوده در جهان داشتیم و این نقش باعث میشد تمدن در کشورمان ریشه بگیرد.
در برخی موارد که به مصرفگرایی میرسیم، این تمدن به اضمحلال میرسد. وقتی به این ماجرا نگاه میکردم به نظریه هگل و بعد به نظریه ابد خلدون رسیدم. ابد خلدون روی کشاورزی و بازرگانی بحث میکند و جملات سنگینی دارد و وقتی به صنعت میرسد حرفهایی میزند که ما اصلاً به آن فکر نکرده بودیم و در جایی به صراحت میگوید که صنعت با خود خردگرایی میآورد. هشت سال طول کشید تا فهمیدم که خرد به چه معناست و معنای آن را در لغتنامه عمید پیدا کردم.
ابن خلدون صحبتهای فوقالعادهای در این زمینه دارد و به همین دلیل من تصمیم گرفتم عنوان مطلبم را صنعت و خردگرایی بگذارم. هگل در کتاب «عقل در تاریخ» به نکاتی اشاره میکند که وقتی آن را میخوانم متوجه میشوم با دورانهای شکوه ایران انطباق بسیاری پیدا کرده است. برخی موارد را میخوانم تا شما هم با آن آشنا شوید؛ «آسیای نزدیک و دور در ذات خود ناهمسان هستند، در حالیکه چینیها و هندیها، دو قوم بزرگ آسیای دور، به نژاد آسیایی و در معنای ویژه به نژاد مغولی وابسته هستند. خویی ویژه و متفاوت از خوی ما دارند.
اقوام آسیای نزدیک به تیرۀ قفقازی وابسته هستند، اینان با غرب پیوستگی دارند، در حالیکه اقوام آسیای دور مردمانی یکسره جدا افتاده دارند. به این دلیل هر اروپایی که از ایران به هند برود به ناهمسانی شگرف بین ایرانیان و هندیان پی خواهد برد، اما در ایران خود را در خانهاش احساس میکند و به جوانمردیها و عاطفههای انسانی برمیخورد. همین که از رود سند بگذرد و به ناحیه چین و هند در آید نکوهیدهترین صفتها را مییابد. با امپراتوری ایران نخستین گام را به پهنۀ تاریخ پیوسته میگذاریم. ایرانیان نخستین قوم تاریخی هستند و نیز ایران نخستین امپراتوریِ از میان رفتۀ تاریخ است. تنها ایران میان آن رویدادها و دگرگونیهایی بوده که از وضع زیستن تاریخ حکایت دارد.»
همانطور که گفتم دوران شکوه مربوط به زمانی میشود که ایرانیان خودشان ارزش افزوده تولید میکردند. هگل معتقد است در جهان ایرانی یگانگی ناب و والایی را مییابیم که هستیهای خاصی را که جزو ذات آناند به حال خود آزاد میگذارد. حتی روشنایی که نشان میدهد اجسام به خودی خود چه هستند، این یگانگی تنها از آن رو بر افراد فرمان میرانَد که ایشان را بر انگیزد تا خود نیرومند شود و راه تکامل را در پیش گیرد و فردیت خویش را استوار سازد. این یگانگی در آیین ایرانی به صورت روشنایی پدیدار میشود، مقصود از این روشنایی در اینجا نه تنها روشنایی ساده و مادی، بلکه پیراستگی روانی است.
هگل میگوید؛ از دیدگاه سیاسی، ایران زادگاه نخستین امپراتوری راستین و حکومتی کامل است که از عناصری ناهمگن به معنای نسبی فراهم میآید. در اینجا نژادی یگانه مردمان بسیاری را در بر میگیرد ولی این مردمان فردیت خود را در پرتوی حاکمیتی، یگانه نگاه میدارند. این امپراتوری نه همچون امپراتوری چین، پدرشاهی و نه همچون امپراتوری هند ایستا و بیجنبش و نه همچون امپراتور مغول زودگذر و نه همچون امپراتوری ترکان بنیادش بر ستمگری است؛ برعکس در اینجا ملتهای گوناگون در عین حال که استقلال خود را نگاه میدارند به کانون یگانهبخشی وابسته هستند که میتواند آنها را خشنود کند. از این رو امپراتوری ایران روزگاری دراز و درخشان را پشت سر گذارده و شیوۀ پیوستگی بخشهای آن چنان است که با مفهوم راستین کشور یا دولت بیشتر از امپراتوریهای دیگر مطابقت دارد. از هگل تا اینجا اکتفا میکنم. میخواهم به ابن خلدون برسم اما قبل از آن به چند نکته اشاره میکنم.
دیروز مقالهای در روزنامه شرق منتشر کردم که در واقع نامهای خطاب به ریاست جمهوری بود، با عنوان: «اهلیت حرفهای؛ اکسیر گمشده در توسعۀ ایران». در اینجا بحثی مطرح کردم و گفتم حتی وقتی ما به نهجالبلاغه نگاه میکنیم متوجه میشویم که دیگران آن را فهمیدهاند ولی ما متوجه آن نشدیم. چون این موضوع جالب است بخشی از آن را میخوانم و از همین نهجالبلاغه به بخشی دربارۀ خِرد میرسم تا ببینید خرد چگونه دیده میشود.
مولا علی (ع) در نامۀ ۵۳ نهجالبلاغه میفرماید؛ اما لشکریان به فرمان خدا دژهای ملت و زیور زمامداران و عزت دین و مایۀ امنیت آنان هستند و مردم جز با آنها برپا نتوانند بود، اما لشکریان جز با آنچه خداوند از خراج به آنها رسانَد استوار نتوانند شد و با این سهم است که برای پیکار با دشمنان نیرو میگیرند و به آن در سامان دادن به خود دلگرم میشوند و در رفع نیازهای خودشان میکوشند. این دو دسته لشکر و تودۀ مردم استواری نخواهند یافت مگر با گروه سوم یعنی قاضیان، کارگزاران و منشیان که قراردادها را استوار کنند و سود مردمان را فراهم آورند و مورد اعتماد و امانت مردم در کارهای خصوصی آنها باشند. و همۀ اینان استواری نخواهند داشت مگر به وسیلۀ صنعتپیشگان و وزرا که به کار خود به امید سود روی آورند و بازارها بدیشان رونق یابد و کار و کسب آنان از دست دیگران ساخته نیست. سپس طبقۀ پایین از حاجتمندان و درماندگانند که شایستۀ یاری و کمک هستند.
میخواهم از نقش صنعت بگویم و مطلب مهمتری که از ایشان در حکمت ۱۵۴ وجود دارد. برای من خیلی تعجبآور بود ولی با حکمت بعدی متوجه آن شدم. ایشان میفرمایند: «ناداری بزرگترین مرگ است. من این جمله را نمیتوانستم بپذیرم تا به نامۀ ایشان به فرزندش محمد حنفیه رسیدم. این نامه در حکمت ۳۱۱ است: پسر جان من بر تو از تهیدستی و درویشی ترسانم، پس از آن به خدا پناه برم که تهیدستی و درویشی از دین بکاهد و خِرد را پریشان کند و دشمنی آورد. فرمایشات ایشان به این معناست که اگر کشوری نتواند ارزشهای افزوده تولید کند از دست میرود.
به ابنخلدون میرسیم. اگر او را بخوانید متوجه میشوید که دنیایی درس در مباحثش وجود دارد و مسائلی را مطرح کرده که صد سال پس از آن آدام اسمیت مطرح میکند. در اقتصاد یک منحنی به نام منحنی لافر داریم و پروفسور لافر میگوید این منحنی کار من نیست، آن را ابنخلدون خلق کرده و من به زبان امروزی برای آن منحنی درست کردهام.
دانشمندان بسیاری از نظریات ابن خلدون استفاده کردهاند، اما ما زمان صفویه خواب بودیم. ابن خلدون دو جلد مقدمه را برای ۶ جلد کتاب «العبر» مینویسد که مسافرت بوده و تاریخ و سفرنامه نوشته است. این دو جلد مقدمه بسیار معروفتر است و من بعضی از نظریاتش را میخوانم تا ببینید که او چقدر بر دیگر نظریات تأثیرگذار بوده است. او صدها سال پیش میگوید که دولت نباید وارد کار اقتصادی شود. به خوی آدمها میپردازد و میگوید خوی بازرگانان نسبت به خوی اَشراف در مرحلۀ پستتری است و بعد بحثی مطرح میکند که چگونه بازرگانان دور از مروت میشوند.
او میگوید خوی بازرگانی نسبت به خوی رؤسا در مرحلهای پستتر و دور از جوانمردی است. سپس وارد بحث کشاورزی میشود و چیزی را میگوید که بسیار تند است. او میگوید کشاورزی وسیلۀ معاش دهنشینان مستضعف و بادیهنشینان است و در ادامه میگوید اینها به هر ذلت و خواری تن میدهند. ابن خلدون حداقل بیش از ۲۰ جا دربارۀ صنعت صحبت میکند. از تمدن، شهر و صنعت بحث میکند و میگوید؛ تعلیم دانش از جملۀ صنایع است و علم از صنعت میآید. یک نظریهپرداز شهیر فیزیک کوانتوم که کتابی به نام قرن بیست و یکم نوشته، همین صحبت ابن خلدون را مطرح میکند و میگوید جیمز وات وقتی ماشین بخار را به وجود آورد پنجاه سال بعد از جیمز وات است که قوانین ترمودینامیک فیزیک کشف میشود. در همینجا همین نظریهپرداز فیزیک کوانتوم میگوید صنعت باعث تکامل علم میشود و ما حرکتی تکمیلی و چرخشی در این زمینه داریم.
برای اینکه بگویم چرا ما به مرگ علمی رسیدیم، باید موضوع را باز میکردم. من تاریخ دانشمندان، اندیشمندان و بزرگان ایرانی بعد از اسلام را آماده کردهام و بر اساس سال میلادی آن را تنظیم کردهام. با جابر بن حیان شروع میشود، جلوتر میآید و به خوارزمی، غیاثالدین جمشید کاشانی، ابن سینا، احمد جرجانی، زکریای رازی و… میرسد. به خصوص بعد از دوران بیتالحکمه شاهد رشد بالای دانشمندان بودیم و از اینجا به بعد مشاهده میکنیم که ما دانشمندی نداریم که در علم سرآمد باشد. دو دانشمند آخرمان یکی ملاصدرا است که حرکت جوهریاش بسیار تکاندهنده بود و دیگر شیخ بهایی است که در خصوص ریاضیات خیلی استادانه کار کرد.
من معتقدم گوتنبرگ باعث حرکت بسیار سریعتر علوم و فنون با اختراع چاپ و حروف متحرک شد. او امکان سرعت تکثیر را بالا برد و باعث شد که به قیمت ارزان، کتاب در خدمت همه فراهم باشد. اینجا علم شروع به حرکت کرد و ما دچار غفلت شدیم. عدم پیشروی ما به دلیل موارد متعددی است که از دورۀ قاجار شدت گرفت و این وضعیت از دورۀ شاه عباس شروع شد.
ابن خلدون یکی از دلایل انحطاط ایرانیان را حاکمیت یافتن عشایر میداند و احمد اشرف هم در کتابش به این نکته اشاره کرده و بر گفتۀ ابن خلدون تأکید میکند. احمد اشرف در کتابش میگوید روسیه اجازه نمیداد ایرانیان بیش از ۵ درصد باجراه از کالاهای روسی بگیرد و بالعکس آنها برای کالاهایی که از ایران میرفت مختار بودند هر کاری انجام دهند. این امتیاز توسط انگلیس سپس بلژیک، سپس فرانسه، سپس هلند و بعد از آن توسط سوئد هم گرفته شد و در نتیجه ما از دنیا عقب افتادیم. ما مدرنیته را از طریق کالای ساخته شدۀ غرب شناختیم، نه از طریق تولید.
مدرنیته در غرب از تولید شروع شد و در نتیجه ما باید ریشۀ عقبماندگی خودمان را بشناسیم که البته باید پذیرفت جریان استعماری جهان سعی داشت ما مستعمره باشیم، ولی در سال ۱۶۰۰ میلادی مکتب سوداگری توماس مان به وجود آمد و آنها گفتند که ما باید برویم و کشورها را استعمار کنیم. به هند رفتند و استعمار کردند؛ یوال نوح هراری در کتاب «انسان خردمند» به زیبایی این موضوع را توضیح داده است.
در آن زمان فکر میکنم چارلز ششم است که دستور میدهد همه کتب اعراب، هندیها و ایرانیان را جمع کنند و به موزۀ بریتانیا ببرند تا بیهویتی به وجود بیاورد. از اینجا وارد موضوع ابن خلدون میشوم که میگوید تعلیم دانش از جمله صنایع است، زیرا مهارت و استادی و تفنن کردن در دانش و احاطه یافتن بر آن تنها به یاری و اصول ملکهای است که انسان را به مبادی و قواعد آن محیط میکند، بر مسائل و استنباط اصول از فروع آگاه میسازد و تا این ملکه حاصل نشود انسان در فنی که در دسترس اوست استادی و مهارت به دست نخواهد آورد.
ملکۀ مزبور به جز فهمیدن و به یاد سپردن مطلب است زیرا مشاهده میکنیم که در فهم و به یاد سپردن یک مسئله از یک فن، دانشجو، مبتدی و شخص بی سوادی که هیچ دانشی فرا نگرفته با دانشمند متبحر همه یکسان هستند. ملکه تنها به دانشمند و دانشجو اختصاص دارد و برای جز آنان حاصل نمیشود. پس معلوم شد که ملکۀ مزبور به جز فهمیدن و به یاد سپردن است و ملکههایی که در انسان حاصل میشود امور جسمانی بوده و امور جسمانی محسوساند، از این رو نیاز به تعلیم دارد و به همین سبب در هر سرزمین و هر عصری صنعت تعلیم در کلیۀ دانشها و فنون نیاز به معلمان ناموری دارد که در فن، عمل و دانش خود معتبر هستند.
در اینکه صنایع ناچار با علم پیوند داشته باشند باید دانست که صنعت عبارت است از قدرت و توانایی انجام کاری که در امری عملی فکری حاصل میشود و به سبب اینکه عملی است، در زمرۀ کارهای بدنیِ محسوس به شمار میرود؛ فراگرفتن کیفیات بدنیِ محسوس برای آموزنده، جامعتر و کاملتر حاصل میشود، زیرا انجام دادن اموری که مربوط به کیفیات بدنیِ محسوس است ثمربخشتر است.
ملکه عبارت از صفت راسخی است که در نتیجۀ انجام دادن یک عمل و پیاپی تکرار کردن آن حاصل میگردد، چنانکه صورت آن در نفس رسوخ یابد و ملکه بر نسبت اصل حاصل شود. یاد دادنِ چیزی از راه دیدنِ با چشم جامعتر و کاملتر از آموختن آن به نقل خبر و دانش است. سپس باید دانست که صنایع بر دو گونه است؛ بسیط و مرکب. بسیط ویژه نیازمندیهای ضروری است و مرکب به امور تفننی و مرحلۀ کمال زندگی اختصاص دارد.
بسیط از لحاظ تعلیم مقدم بر نوع مرکب است، زیرا از یک رو ساده است و از سوی دیگر به ضروریات زندگی اختصاص دارد که مردم به فرا گرفتن آن بیشتر اهتمام میورزند. از این رو برای تعلیم در مرحلۀ نخستین قرار دارد و به همین سبب هم تعلیم آن ناقص است و پیوسته اندیشۀ انسان انواع گوناگون و اقسام مرکب آن را استنباط و کشف میکند و پدید آوردن صنایع گوناگون بسیط و مرکب هیچگاه یکباره حاصل نمیشود، بلکه در طی روزگارهای دراز و نسلهای پیاپی حاصل میشود.
صنایع هنگامی نیکوتر میشوند و توسعه مییابند که طالبان آنها افزون گردد. برای همین حمایت دولتها از صنعت ضرورت دارد. در اینجا راز دیگری نهفته و آن این است که پیشرفت و بهتر شدن صنعت هنگامی میسر میشود که دولت خواستار آن باشد و خواستاران دیگر را بدان متوجه سازد. تا هنگامی که دولت طالب صنعت نباشد و تنها دیگر مردم شهر خواستار آن باشند، رواج آن هیچگونه تناسبی با زمانی که دولت خواهان آن است نخواهد داشت. زیرا دولت بزرگترین بازار به شمار میآید و رواج هر چیزی در آن دستگاه است و اندک و بسیار در آن دارای یک نسبت میباشند و از این رو هر چه در آن رواج یابد ناچار بزرگترین رقم را نشان خواهد داد، ولی عامه مردم هر چند خواستار صنعت باشند، خواستشان جنبۀ عمومی نخواهد داشت و بازارشان رونق و رواج پیدا نخواهد کرد.
در همین کتاب یاد کردیم که انسان دارای نفس ناطقه است. از مرحلۀ قوه به فعل رساندن آن نخست به وسیلۀ دانشها و ادراکات حاصل از محسوسات تازه به دست میآید و از راه معلوماتی است که پس از ادراک محسوس به سبب قوۀ نظری به دست میآید تا آن که ادراک بالفعل و عقل محض میشود و آنگاه ذاتی روحانی پدید میآید. هنگامی وجود او به کمال میآید که هر گونه دانش، فایدۀ نظری و عقل فردی برای او باشد و از صنایع و ملکۀ آن همواره قانون علمی حاصل شود. ملکههایی که از هنرها حاصل میشود نیز مایۀ خردی حاصل میکند و نیز تمدن عامل عقلی و معنوی به وی ارزانی میدارد، زیرا چنین تمدنی از یک رشته صنایع درباره امور زیرین تشکیل میشود و این ها همه قوانینی هستند که از آنها علومی تنظیم مییابد و به نتیجه از دانشهای مزبور فزونی خرد حاصل میشود.
برای اینکه ما معنای خرد را متوجه شویم، به فرهنگ فارسی عمید رجوع کردم که میگوید خرد، عقل و هوش است. قوۀ دریافت و ادراک حسن و ﻗﺒﺢ اﻋﻤﺎل و تمیز نیک و بد او است. کشور کُره یک جامعۀ کاملاً مردسالار و طایفهگرا است. آنها پس از این که صنعتی میشوند دختر ژنرال پارک رئیس جمهور کره میشود. یکی از آشنایان این خانم خطایی مرتکب میشود و روزهای شنبه و یکشنبه تظاهرات میشود، این خانم را سرنگون میکنند و با وجود این که برای پدرش احترام قائل بودند او را به زندان میاندازند. مثالی دیگر میزنم، سنگاپور کشوری است که اکثریت بودیسم دارد، وقتی سنگاپور توسعه پیدا میکند و دیکتاتوری صالح بر سر کار میآید رئیس جمهور سنگاپور یک خانم مسلمان محجبه میشود و همین خانم مسلمان گیلاس آبمیوهاش را به گیلاس شامپاین پوتین میزند.
تشخیص خوب و بد، خرد است. سال ۲۰۱۲ سندهیل مولاینیتن استاد دانشگاه هاروارد و الدر شفیر استاد روانشناسی دانشگاه پرینستون کتابی به نام «فقر احمق میکند» نوشتهاند. همین جمله را مولا علی (ع) به فرزندش میگوید. یک نوبلیست شهیر اقتصاد به نام گونار میردال در کتاب «تئوری اقتصادی و کشورهای کم رشد» میگوید: بنابراین اقدامات مربوط به ایجاد برابری در یک کشور فقیر که نیاز شدیدی به آن دارد به مشکلات زیادی برمیخورد زیرا ضعف آثار رشد و توسعه نابرابریها را افزایش میدهد. این چیزی است که در کشور ما، عراق و ترکیه در حال رخ دادن است.
او در ادامه میگوید: این مورد نیز مثال تازهای برای علیت دوری در یک جریان عمومی است زیرا در این صورت فقر به دنبال فقر میآید. از طرف دیگر در کشورهای ثروتمند و پیشرفتۀ اقتصادی و بالا رفتن سطح درآمد به هر کس امکان میدهد که راه را از چاه بشناسد. در هر دو مثالی که زدم در پس صنعت، خردمندی آمده است.
وی در ادامه با خواندن شعر «ستایش خرد» از فردوسی گفت: فردوسی ما در «شاهنامه» به همین موضوع افزایش خرد و صنعت اشاره کرده است. لرد کرزن کتابی نوشته که در آن نفت، قدرت و پول را بررسی میکند. او اهمیت ایران را اینچنین توصیف میکند؛ «یکی از مهرههای صفحۀ شطرنجی که بازی سلطه بر دنیا روی آن صورت میگیرد». در نتیجه وقتی کرزن کتاب «ایران و قضیه ایران» را مینویسد و سپس وزیر انگلیس میشود، دقیقاً مشخص است که ایران نباید صنعتی شود.
حالا برای اینکه زنجیرهام را تکمیل کنم به کتاب «چرا ملتها شکست میخورند؟» دارون عجم اوغلو و جیمز ای رابینسون اشاره میکنم. در این کتاب گفته میشود: انقلاب صنعتی در قرن نوزدهم و پس از آن نقطۀ عطفی دگرگونکننده برای تمام جهان به وجود آورد. آن جوامعی که به شهروندان خود اجازه دادند و در آنها انگیزه ایجاد کردند تا به سرمایهگذاری در فناوریهای نو بپردازند توانستند به سرعت رشد کنند ولی در گوشه و کنار جهان ملل بسیاری از این امر بازماندند یا سریعاً از آن سر باز زدند. آنهایی که تحت نهادهای سیاسی و اقتصادی استثماری قرار داشتند فاقد این انگیزه بودند.
اسپانیا و اتیوپی از نمونههایی هستند که در آنها مدتها قبل از آغاز قرن نوزدهم استیلای مستبدان بر نهادهای سیاسی و نیز نهادهای اقتصادی استثماری که به عنوان نتیجهۀضمنی این استیلا به وجود آمد، انگیزههای اقتصادی را در نطفه خفه کرد. در سایر نظامهای مطلقه نیز نتایج مشابه بود. به عنوان مثال در اتریش، مجارستان، عثمانی و چین حاکمان به دلیل ترسی که از تخریب خلاق داشتند، نه فقط از ترغیب به پیشرفت اقتصادی غفلت کردند بلکه گامها سریع و آشکاری برای جلوگیری از گسترش صنعت و به کار گیری فناوریهای جدیدی که ممکن بود به صنعتی شدن بیانجامد برداشتند.
نقل دیگری از این کتاب مطرح میکنم که میگوید: حرف ما این است که برای فهم نابرابری جهانی باید دریابیم که چرا برخی جوامع به شیوههای بسیار ناکارآمد و از اجتماعی نامطلوب سامان یافتهاند. صد البته که گاهی کشورها موفق میشوند نهادهای کارآمد را به کار گیرند و به رفاه اقتصادی دست یابند. اما دو صد افسوس که این موارد اندک هستند. بیشتر اقصاددانان و سیاستگذاران تمرکز خود را برای انتخاب راه درست گذاشتهاند اما آنچه که واقعاً نیاز داریم این است که بدانیم کشورهای فقیر راه نادرست را برمیگزینند. انتخاب نادرست عمدتاً ناشی از غفلت یا فرهنگ نیست. کشورهای تهیدست فقیرند زیرا حاکمان این کشورها تصمیمات مولد فقر میگیرند. آنها اشتباهاً یا از روی جهل مسیر نادرست را در پیش نگرفتهاند، بلکه عامدانه به این راه میروند.
پنتاگون هزینهای پرداخت کرد و از ۲۰۰ نخبه این سوال را پرسید که در ربع اول قرن بیستویکم امنیت آمریکا چه مخاطراتی روبرویش داشت؟ دکتر حسین عظیمی همزمان با این در کتابش هشدار داد. من دو قسمت از این کتاب را میخوانم. این پروژه سال ۱۹۹۷ انجام شد و در سال ۱۹۹۹ انتشار پیدا کرد.
در بخشی از این پژوهش در بحث خاور نزدیک آمده است؛ «رشد بالای جمعیت که در کشور ما بدون مطالعه و تمهید مقدمات آن رخ داد به احتمال زیاد باعث جرقه زدن ناآرامیهای اجتماعی که پس از جنگ بارها در کشورمان وقوع یافت، خواهد شد. و رکود اقتصادی نیز در بروز آنها بی تأثیر نیست. عکسالعمل خواص (خواصی که در قدرت و ذی نفع قدرت هستند) کشورهای منطقه در مقابل فشارهای جهانیسازی میتواند با شیوههای فسادآمیز و ساختگی جدید برنامههای خصوصیسازی رفاقتی باشد. از برخی جنبهها چنین وضعیتی هم اکنون حاکم است و علت آن دشوار نیست.
بسیاری از خواص دولتهای منطقه همان کاری را میکنند که همواره انجام دادهاند؛ تصاحب کردن، نه ساختن. آن هم بر اساس برداشتی از وظایف مدنی که عمیقاً در بافت اقتصاد سیاسی محلی حک شده است. در این کشورها، دولتها اغلب مصادره به مطلوب نموده و در الگوی دولت رانتی عمل میکند در حالیکه در اغلب کشورهای جهان شهروندان به دولت مالیات میپردازند و دولتها به ملت خدمات ارائه میکنند در بسیاری از کشورهای عربی اما جریان پول غالباً مسیری معکوس دارد و این دولتها درآمدشان را از منابع برونزا و از آن قبیل تأمین میکنند و سپس این پول را برای ایجاد پایگاه نفوذ از بالا به پایین بین مردم توزیع میکنند.
الگوی رانتی به مثابۀ ابزار کنترل خواص در قدرت و ذی نفع حکومتی عمل میکند ولی این قالب باعث اضمحلال روابط شهروندی که بر اساس الگوهای پذیرفته شده طبیعی تعهدهای دوجانبه بین دولت و شهروند است، میگردد. این روند عامل مهمی است که در عمل مانع حمایت خواص در قدرت و ذی نفع حکومت از هر شکل کارآفرینی فناورمحور است که قادر به کنترل آن نباشد. تمام اشکال غیر سلسه مراتب قدرت اجتماعی میتواند نظم مرسوم را بر هم ریزد و غالب خواص در قدرت با آن مخالفت خواهند کرد؛ حتی به بهای رکود اقتصادی فراگیر که به نابودی آنها منجر شود.»
در بخش دیگر این پژوهش آمده است: «اگرچه بعید است ولی این احتمال وجود دارد که منابع نفت و گاز طبیعی دیگر در بازارهای جهان جایگاه ویژهای نداشته باشد یا به علت قطع جریان آنها بر اثر ناآرامیها و تنازعات را به دلیل اینکه دیگر منابع انرژی جایگزین شود، در این صورت این کشورها به شدت فقیر شده و نهایتاً ثبات این اقتصادها و نظامهایشان دیگر برای ایالات متحده و دیگر کشورهای مهم پیشرفته اهمیت چندانی نخواهد داشت. در هر صورت ممکن است ذخایر برخی از تولیدکنندگان کوچک خلیج فارس ته بکشد و اگر تا آن موقع نتوانند به اقتصادشان تنوع ببخشند ورشکست خواهند شد.
متقابلاً عدم وجود انرژی جایگزین و محدودیت ناگزیر منابع سوختهای فسیلی میتواند به افزایش شدید قیمت از هم اکنون تا سال ۲۰۲۵ منجر شود. در آن هنگام کشورهای نفتی ثروتمند همانند دهه ۱۹۷۰ ممکن است درآمدهای افزایشیافتۀ خود را صرف رقابتهای نظامی و سیاسی منطقهای کنند. احتمالاً فساد افزایش خواهد یافت و همانطور که خشم از خواص در قدرت و ذی نفع حکومتی نیز شدت میگیرد.»
در آخر اجازه میخواهم از کتاب «انسان خردمند» یووال نوح هراری نکتهای مهم را مطرح کنم که دلیل خودباختگی ما را بیان میکند: «اما فقط این امتیازات عملی نبود که باعث میشد امپراتورها تحقیقات زبانشناسی و گیاهشناسی و جغرافیایی و تاریخی را تأمین مالی کنند. اهمیت این واقعیت که علم برای امپراتوریها حقانیت ایدئولوژیک به ارمغان آورد کمتر از آن امتیازات استعماری نبود. اروپاییان مدرن به این باور رسیدند که کسب دانش جدید همیشه ارزشمند است؛ این واقعیت که امپراتوریها به تولید جریان دائمی از دانش جدید میپرداختند آنها را عاملان پیشرفت اقدامات مثبت تلقی کردند.»
این نشست با پرسش و پاسخ ادامه پیدا کرد.
صدای جلسه را میتوانید از اینجا بشنوید :