ما و ایران امروز
سلسله نشستهای محیطزیستی انجمن مستندسازان
نشست سوم: هادی جعفری
در نشست دوم از سلسله نشستهای محیطزیستی انجمن مستندسازان سینمای ایران مطرح شد:
آب، باد، خاک و هوا مهم است/ شکار پدیده لوکسی بود/ تقابل من حفاظت گرا و آن شکارچی، خودش آفت محیطزیست است/ من نسبت به محیطزیست شیفته و دلباخته هستم/ واقعیت، نه آن تخریب صرف است و نه آن گل و بلبل است/ سرزمین برای من مهم است/ یوز آسیایی روزی منقرض خواهد شد/
در نشست دوم از سلسله نشستهای محیطزیستی انجمن مستندسازان سینمای ایران؛ دیدار و گفتگو با هادی جعفری کنشگر محیطزیست، موضوع «شواهد شورانگیز توانایی بالفعل و بالقوه مردم بومی در امر حفاظت از حیات وحش و محیطزیست» مورد بحث و بررسی قرار گرفت.
به گزارش روابطعمومی انجمن مستندسازان سینمای ایران، نشست دوم از سلسله نشستهای محیطزیستی انجمن مستندسازان سینمای ایران؛ دیدار و گفتگو با هادی جعفری کنشگر محیطزیست، ظهر روز سهشنبه، ۲۵ مهر ماه ۱۴۰۲ با حضور چند تن از اعضای انجمن مستندسازان سینمای ایران در کافه تاریخ برگزار شد.
در ابتدای نشست، هادی جعفری دلایل و هدف از تشکیل سازمان حفاظت محیطزیست را تشریح کرد: سازمان حفاظت محیطزیست قبل از اینکه به وجود بیاید، «کانون شکار» نام داشت و در آنجا چند شکارچی قدرتمند دور هم جمع میشدند که اسکندر فیروز و شاپور عبدالرضا پهلوی از جمله آنها بودند. این زمانی است که شکار عمومیت نیافته بود. یعنی آنزمان، مردم عادی نه تفنگ، نه ماشین و نه جرأت شکار رفتن را داشتند. شکار پدیده لوکسی بود و یک عده آدم همچون خانها و درباریان به شکار میرفتند. این برای دهه ۳۰ هجری شمسی است.
آنها که برای شکار میرفتند، متوجه شدند که دارد شکل مناطق تغییر میکند یا جمعیت شکار دارد کم میشود. به فکر این میافتند که باید اینها را حفظ کنیم. آنها خودشان شکارچی بودند و باید شکاری وجود میداشت که آنها بتوانند اینها را شکار کنند.
آنها این تفکر را داشتند؛ تفکر بهرهبرداری. در نتیجه، «کانون شکار» را تشکیل دادند و برنامهریزی انجام دادند که شکار قواعدی پیدا کند و از بی ضابطه بودن دربیاید. مثلاً تعداد شکارچیان مشخص باشد یا برای شکار در هر منطقه، تعداد مشخصی در نظر گرفته شود. بعدتر اسکندر فیروز که باهوشتر بود و از شکار دست برداشته بود، به فکر محافظت از اینها هم افتاد، چون اینها ارزشهای دیگری هم دارد. گراز فقط گوشت نیست و فارغ از آن، برای طبیعت، ارزشمند است. بلدرچین، قوچ و پلنگ هم همینطور. این منجر به تشکیل «سازمان نظارت بر شکار و صید» شد.
این سازمان هم فقط مختص به حیات وحش بود. آمار گونههای مختلف حیات وحش را جمعآوری میکردند و شکاربان تربیت کرده بودند؛ شکارچیان محلی اسم و رسم دار حرفهای را با حقوق خوب جذب کردند. این سازمان در بازه کوتاهی توانست خیلی اثرگذار باشد و دستاوردهای خوبی داشت. اولین جرقه تشکیل سازمان حفاظت محیطزیست در زمانی اتفاق افتاد که آنها دیدند در جهان مباحث دیگری هم در جریان است.
مثلاً بحث تغییرات اقلیمی از دهه ۱۹۷۰ میلادی مطرح است ولی در سطح دانشمندان بوده. از آنجا به فکر تشکیل یک سازمانی افتادند که بر همهچیز و نه فقط بر حیات وحش نظارت کند؛ آب، باد، خاک و هوا مهم است. وقتی اتوبان همت فعلی را در دهه ۵۰ هجری شمسی طراحی کردند، میزان آلودگی هوا و ترافیک آن محاسبه شده و پارک پردیسان هم به همین منظور ساخته شده است. در نتیجه آنها نشستند و به همهچیز فکر کردند، چون از جایی به بعد فهمیدند که روی هر چیزی دست بگذارید، چیز دیگری را به هم میریزید.
یعنی با دستدرازی به زایندهرود، پل خراب خواهد شد یا آب آن مشکل پیدا میکند و در نتیجه، معضل برای مردم به وجود میآید. اینها همه محاسبه شد. اما به مرور، جمعیت ایران زیاد شد که چیز خندهداری نبود و این خودش باعث تخریب میشود. کاری از دست فرد برنمیآید چون قدرت، نظارت و همتی ملی میخواهد تا بتوان با این حجم از جمعیت، از میزان تخریب کاست و آن را به حداقل رساند، چون امکان صفر شدنش وجود ندارد. در همه جای دنیا این موضوع هست، حتی در آمریکا که مهد حفاظت است. هر چیزی که در این باره خواندیم و یاد گرفتیم، تولید آمریکا است و اصلاً حفاظت از آمریکا شکل گرفته و به بقیه جهان صادر شده است.
آنجا هم این موضوع هست و فکر نکنید آنجا تخریبی وجود ندارد و حیات وحش از بین نمیرود. آنجا هم این اتفاق میافتد ولی با سرعت کمتر و کنترل بیشتری صورت میگیرد. مهم سرعت است و ما اینجا حداکثر سرعت تخریب را در ایران داریم. در فرسایش خاک و از بین رفتن منابع آبی جزو اولینها هستیم و در از بین رفتن حیات وحش رکورد زدیم، به طوری که ۸۰ درصد حیات وحش ایران در ۴۰ سال گذشته از بین رفته و بخش اعظم آن در ۵ سال نخست پیروزی انقلاب نابود شده است.
بخشی از مردم که بعد از انقلاب اسلحه به دست گرفته بودند، به جان حیات وحش افتادند، با این فکر که اینها متعلق به مردم نیست و باید آنها را شکار کرد. این هم بگویم که همان مردم امروز دارند به حفظ حیات وحش کمک میکنند. پس امکان تغییر نگرش وجود دارد. آمریکا در دهه ۱۹۷۰ میلادی، کلی سد را نابود کرد چون متوجه شد دارد اکوسیستم را نابود میکند. در نتیجه، این کارها عزم ملی میطلبد و کار حاکمیتی است چون کار من و شما نیست که آن را انجام بدهیم. اگر بخواهیم چیزی را درست کنیم، باید آن را شبیه چیزی کنیم که از اول بوده است، چون نمیتوانیم به همان پله اول بازگردیم و عین همان را داشته باشیم.
مثلاً زایندهرود آب داشته باشد، اکوسیستم تغییر میکند و ممکن است منجر به تغییر حال و احوال مردم هم شود. بقیه چیزها هم به همین منوال. پارک ملی گلستان اولین پارکی است که در آن حفاظت محیطزیست به شکل علمی اتفاق افتاده و عجیبترین جا هم هست، چون اکوسیستمهای مختلف مثل جنگل، استپ، تپه ماهور، درختچههای کوتاه، دشت و غیره دارد. جمعیت خوبی از حیات وحش با گونههای گوناگون در آنجا وجود دارد. در زمینه گونههای حیات وحش، میتوان گفت هر استانداردی که در کل ایران وجود دارد، در کل منطقه پارک ملی گلستان هم قابل مشاهده است.
این منطقه در سرشماری ۱۳۵۴، ۲۰۰ هزار رأس گونه حیات وحش داشته و در پنج سال بعد از انقلاب اسلامی به ۲۰ هزار رأس رسیده است. در سال ۱۳۹۶، به زور، به ۵ هزار رأس حیات وحش رسید. بعد از آن، تصمیم گرفته شد که مدیریت پارک ملی گلستان بر عهده یک مدیر معتبر گذاشته شود و این مدیریت مستقیم زیر نظر تهران باشد، چون وضعیت مدیریتی استان خوب نبود و یک شورا هم متشکل از افراد محلی از جمله نمایندهای از ترکمنها و کردهای کرمانج بر آن نظارت کند. در سرشماری ۱۴۰۱، تعداد رأس حیات وحش پارک ملی گلستان به ۱۰ هزار رأس رسید. این ۱۰ هزار رأس که میگویم منهای آن مقداری است که ما اصلاً امکان سرشماری آنها را نداریم.
او درباره نقش شکارچیان در اکوسیستم حیات وحش تصریح کرد: پس چنین کاری شدنی است، منتها عزمی جدی میخواهد و آدم کارکشته و کوشا نیاز دارد که پشت میزنشین نباشد. آدمی را میخواهد که افکار بزرگ داشته باشد نه اینکه کوتهبین باشد، به طوری که آدم را هم جزو اکوسیستم بپذیرد، حتی اگر شکارچی باشد و آنها را بد نداند.
چون این جمله که با شبکههای اجتماعی باب شد، خودش آفت محیطزیست است و تقابلی بین من حفاظت گرا و آن شکارچی ایجاد کرده، در صورتی که دانش آن شکارچی از من بیشتر است. این واقعیت است چون آنها عمرشان را صرف این راه کردهاند. من درسی خواندهام و چند سالی در طبیعت بر حسب مأموریت گشتهام، در صورتی که آن شخص، همه آخر هفتههایش را در طبیعت میگذراند و تمام آمال و آرزوی او در طبیعت تحقق پیدا میکند. به او کاری نداشته باشید، با تفنگی بر دوش، رهسپار طبیعت خواهد شد. ما نمیتوانیم آن را از اکوسیستم حذف کنیم و بگوییم هر چه من کارشناس میگویم، درست است.
وی راجع به جنبههای مثبت و منفی فعالیت به عنوان یک فعال محیطزیست خاطرنشان کرد: محیطزیست یک بخش هیجانانگیز دارد که همان دغدغه است که همه فکر میکنیم میتوانیم درباره آن تلاشی انجام دهیم و وجه منفی آن این است که از هیچکس کاری برنمیآید. این واقعیت است. من به عنوان کسی که در این زمینه فعالیت میکنم، هرروز با این برخورد میکنم که میخواهم کاری را انجام بدهم و بعد میبینم نمیتوانم آن را انجام بدهم.
جلوگیری از ساخت یک سد، یک راه و یک معدن دست من نیست که از من کاری بربیاید. قبول دارم که امکان حساس کردن مردم یک منطقه را درباره مشکلی دارم ولی وقتی آن جاده دارد کشیده میشود، دیگر کاری از دست من برنمیآید. من که هیچی، از هیچکس کاری برنمیآید، چون پشت آن، هزار داستان وجود دارد که همه بهتر از من میدانند. پشت آن، هزار لایه است که امکان حذف هیچکدام نیست.
واقعیت این است که من خودم هم نمیدانم در محیطزیست داریم چه کار میکنیم. نسل من اینگونه است و نسل بعدی هم اصلاً این امور را رها کرده و یا مشاور یک سازمانی شدهاند یا مهاجرت کردهاند یا اصلا دیگر شغل آنها محیطزیست نیست. ما نسلی بودیم که تحت نظر نسل اول محیطزیست تربیت شدهایم و افکاری تحت عنوان «ماهی سیاه کوچولو» در اذهان ما رسوخ کرده که امیدوارانه است. ولی نمیتوانم خودم را گول بزنم، چون از یک طرف، تمام زندگی ام را دارم پای آن میگذارم و از طرف دیگر هم میبینم اتفاقی نمیافتد. تعارف نداریم. ولی در نهایت، این زندگی من است. این واقعیت است. یک سال قبل مرگ اسکندر فیروز از او پرسیدم: «شما عاشق محیطزیست بودید؟» پاسخ داد: «نه، عشق بین من و زنم است. من نسبت به محیطزیست، obsessed یا همان شیفته و دلباخته هستم. عشق نیست ولی چیزی است که اگر نباشد، من هم نیستم.»
این یک چیزی است که اگر ما همیشه به آن فکر نکنیم، چیزی در زندگی ما کم است. مثلاً یک مهندس عمران بعد ساخت یک ساختمان به آن سر نمیزند، ولی من بعد بیست سال، هنوز به پروژه ۲۰ سال پیش خودم سر میزنم، با اینکه خیلی وقت است تمام شده. ما با آدمها طرفیم. من در تمام روستاهایی که کار کردم، با آدمهای آنجا دوست هستم. آنها به خانه من در تهران میآیند یا اگر مریض شوند، اولین نفر به من زنگ میزنند. یک سری روابط است مثل همان چیزی که در محیطزیست شکل میگیرد. خودش یک اکوسیستم است و همهچیز ناشی از روابط است، یعنی اگر من توانستم در آن روستا خوب کار کنم، چون توانستم با آدمهای آن روستا رابطه خوبی داشته باشم طوری که مرا بپذیرند.
هادی جعفری رابطه انسان و محیطزیست را رابطه پیچیدهای دانست و گفت: محیطزیست، مسئله پیچیدهای است، چون هم مسائل انسانی در آن دخیل است و هم خودش اکوسیستم پیچیدهای است و باید اثرات چیزهای مختلف را بر هم سنجید و همچنین، اینقدر مولفه دارد که ما اصلاً همه آنها را نمیشناسیم. این موضوعی است که ما نمیتوانیم از آن جدا شویم. بارها گفتم که دیگر کار نمیکنم.
سال ۱۳۹۶ که دوستان ما را دستگیر کردند، تقریباً همه فعالان گفتند دیگر کار نمیکنیم. همه اینها مسخرهبازی است. کسی که تمام عمرش را در بیابان به فعالیت محیطزیستی مشغول بوده، به او برچسب جاسوسی چسباندهاند. اینطور باشد، عاقبت ما چه خواهد شد؟ رها کنیم تا هر چه بخواهد بشود. این کار نکردن سه ماه بیشتر طول نکشید. جدا شدن از آن برای ما ممکن نیست.
ما در محیطزیست اصولی داریم و اولینش این است که به چیزی که شناخت نداشته باشیم، نمیتوانیم حسی داشته باشیم. پس باید اول آن را بشناسیم بعد حس پیدا میکنیم که خود به خود، یک حس مالکیت هم در پی خواهد داشت. مثل پیدا کردن یک الماس که اولین حس ما این است که باید حفظش کنیم چون باارزش است. دوم این است که با حس مالکیت پیدا کردن به آن، حس محافظت من از آن چند برابر میشود. چون هم باارزش است و هم مال من است، پس حتماً باید آن را نگه دارم.
در بشاگرد کرمان، مردمی که یک خرس با خوردن محصولاتشان، آنها را به ستوه آورده بود و ما برای کمک به آنها رفته بودیم، زمانی که به یک نفر از روستای دیگری گفتیم این خرس را ببر تا در روستای شما زندگی کند، آنها که تا قبل از این یا حرف از کشتن آن یا انتقالش به جای دیگری میزدند، ناگهان مصر ایستادند که این خرس ما است و آن را به کسی نمیدهیم! این یکی از مشاهدات من در زمینه نقش مردم بومی در حفظ حیات وحش است که قرار بود امروز درباره آن صحبت کنم. این حربه را ما از قدیمی ها یاد گرفتیم که باید مردم بومی را متوجه کرد که چیزی که در منطقه شما در حال زندگی کردن است، موجود خیلی باارزشی است.
آن شخص هم این را میداند ولی در آن لحظه، تعارض منافعی که به وجود آمده، باعث شده است ارزش آن را از یاد ببرد. یک روستایی عشایر شکارچی بیشتر از همه ارزش یک حیوان را میداند چون معیشت آنها به این موجودات وابسته است. مثلا در جنوب کرمان که محل رویش خرمای وحشی است، با استفاده از داز آن محصولات زیادی میسازند. خرس تولیدکننده این داز است؛ به طوریکه هسته خرمای جامانده در مدفوع آن خرس بعد از جوانه زدن و تبدیل به نخل شدن، خرماهایی را ثمر میدهد که از آنها داز تولید میشود در نتیجه، آن روستایی به خوبی این مسئله را میداند. ولی تعارض منافع اتفاق میافتد، مثلاً وقتی که آن خرس، ۵۰ کیلوگرم از خرماهای او را بخورد، قاعدتاً آن روستایی دچار ضرر شده است. اما وقتی با او درست صحبت کنیم، میگوید که آن خرس باید همینجا بماند چون مال اینجاست. این چیزی است که دیدهایم و تجربه کردهایم. یکبار، دو بار نبوده است و بارها تجربه شده. اینطوری روشنگری زودتر اثر میگذارد و با خود میگویند پس این درستتر است. این خرس را نکشیم یا آن مار را زنده بگذاریم.
او افزود: در قسمت کوچکی از دشت لار، یک نوع افعی وجود دارد که به «افعی دماوندی» معروف است و در هیچ جای دنیا، نمونه ندارد. به آن، «افعی لطیفی» هم میگویند چون کاشف آن، محمود لطیفی خزنده شناس ایرانی است. فرانسویها خودشان را کشتند تا بتوانند آن را ببرند و در نهایت هم توانستند، تا از این طریق، بتوانند پادزهر تولید کنند. ما آنجا هر کاری میکردیم و میگفتیم افعیها را نکشید ولی کسی گوش نمیداد.
آن موقع، حدود ۲۵ سال سن داشتم. با اینکه دشت لار منطقه حفاظت شده است، این منطقه دست دامداران است. گاهی از آنها میپرسیدیم که این مار را دیدهای؟ بعضیها خیلی عادی میگفتند که دو تا از آنها را کشتهاند! هر چه میگفتیم که آنها را نکشید، تاثیری نداشت. برعکس همین مسئله در میان بلوچها در سیستان و بلوچستان اتفاق افتاد و به آنها میگفتیم که مارها را نکشید و برایتان فایده دارد چون اینجا مار زیاد است. از تمساح که دیگر وحشتناکتر نداریم. فکر میکنید چند تمساح در طول این سالها به دست بلوچها کشته شده است؟ حتی به تعداد انگشتان یک دست نمیرسد، با اینکه برای آنها، تلفات جانی به همراه دارد و باعث صدمه به کودکان آنها شده است. ولی آنها حرفهای ما را میشنوند و به آن گوش میدهند. این نگرش شاید به این دلیل است که قواعد فرهنگی محکمی دارند و همهچیز را با مادیات نمیسنجند. شاید چون چرخه زیست آنها با طبیعت در هم تنیده است.
این کنشگر محیطزیست درباره تأثیراتی که خودش از سینمای مستند گرفته است و بحث فرهنگسازی محیطزیستی گفت: من بیشترین حسی که راجع به طبیعت پیدا کردم، به دو شکل اتفاق افتاد: یکی خانواده و آنچه که از بچگی با آن بزرگ شدم؛ چنانکه اسباببازی حیوانات را داشتم یا یک عکس از سه سالگی من هست که دارم با یک کبوتر بازی میکنم، تا زمانی که بزرگ شدم هم همیشه حیوان خانگی داشتیم و البته بخشی از زندگی ما هم به شکار رفتن میگذشت. دوم هم مستندهایی که در دوران نوجوانی راجع به طبیعت میدیدم و این علاقه تا حالا هم ادامه داشته است.
اینها خیلی روی من تأثیر گذاشت و تأثیرش برای حفاظت از طبیعت هم نبود بلکه برای شناخت طبیعت بود. مستند به من نشان داد روابط حیوانات با هم به چه شکل است یا روابط انسانها با طبیعت و غیره. بعد این را خودم رفتم و تجربهاش کردم. وارد رشته شدم و دیدم واقعاً همین است. یکی از نکات منفی مستندهای محیطزیستی کنونی این است که پر از نق است. من که خودم محیطزیستی هستم، این آثار را نگاه نمیکنم و این واقعیت است. اینکه همواره راجع به تخریب حرف زده شود، خب این تخریب دارد اتفاق میافتد و همه ما شاهدش هستیم. نیازی به گفتن دوباره آن نیست.
در دهه ۱۳۵۰ هجری شمسی، سازمان برنامه تخمین زده است که ایران قابلیت زیست پذیری برای ۶۰ میلیون نفر را دارد. این در زمانی است که ایران دچار خشکسالی و امثالهم نبود. این رقم نهایی است و این سرزمین قابلیت سکونت پذیری بیش از آن را ندارد. الآن با این حجم تخریب پذیری که دارد اتفاق میافتد این سرزمین پذیرای جمعیتی حدود ۸۵ میلیون نفر است. این رقم، حدود ۲۵ میلیون نفر بیش از ظرفیت سکونت پذیری است که سازمان برنامه اعلام کرده، بدون در نظر گرفتن شرایط ایدهآلی که قبلاً در ایران وجود داشت.
ما در ایران زمانی شرایط ایدهآل داشتیم؛ رودخانهها پر آب بود. آب و هوا سالم بود. خاک حاصلخیز بود. کشاورزی مکانیزه داشتیم. این تعداد چاه نداشتیم. تا سال ۱۳۵۰ هجری شمسی، ایران ۴۷ هزار حلقه چاه داشت و در سال ۱۳۶۰، این تعداد به ۱۶۷ هزار حلقه چاه رسید. الآن این وضعیت خیلی فجیع تر است. این آمار وزارت نیرو است. ما از تعداد چاههای غیرمجاز خبر نداریم. عرضم این بود که این نق زدن روی هیچکس تأثیر نمیگذارد.
نه روی طبقه متوسط، نه بالایی و نه پایینی و نه بومی چون خودمان این را میدانیم و اینکه آنقدر دغدغه و فشار روی مردم هست که دیگر تحمل بیش از این را نداریم. من که خودم در این زمینه فعالیت دارم، دیگر تحمل دیدن این آمارها را ندارم. من نمیگویم وضعیت گل و بلبل است و طرفدار آن فیلمهای محیطزیستی که تصاویر زیبای جنگل را نشان میدهند هم نیستم چون آن هم واقعیت ندارد. واقعیت، نه آن تخریب صرف است و نه آن گل و بلبل است که نشان داده میشود. از نظر من باید راجع به چیز واقعی که وجود دارد صحبت کرد.
او ادامه داد: زمانی در ایران، محمدعلی اینانلو نامی بود که در نوجوانی من، برنامه پخش میکرد و در طبیعت گشت میزد. ما خیلی لذت میبردیم چون چیزی بود که خیلی در دسترس من و دوستهایم نبود که اینطوری سفر کنیم. جلوتر که آمدیم، متوجه شدیم خوب بود که اینها را نشان میداد ولی یک چیزی بود که از آن غافل شدیم، اینکه پیامد این تصاویر قشنگ این بود که مردم به این مناطق هجوم خواهند آورد و چنین شد.
دهه ۷۰ هجری شمسی، اقای اینانلو این تصاویر را پخش کرد، از اواسط دهه ۸۰ هجری شمسی، قیمت ماشینهای آفرود چند برابر شد و همه فکر میکردند باید یک جیپ بخرند و از کوهها بالا بروند. همه فکر میکردند باید باداب سورت را تماشا کنند و روی آن بدوند. اینها پیامد آن تصاویر بود. خیلی خوب بود چون من محیطزیستی بخشی از تحلیلها و دانستههایم از ایران را از این برنامهها گرفتم.
از آنطرف، این تخریبها هم نتیجه همین است. آنچه که جای آن خالی است، آموزش است. این حلقه گمشده است. من منکر این نیستم که مردم باید به طبیعت بروند و از آن استفاده کنند. ولی باید قبل یا همزمان با رفتن به طبیعت، آموزش ببینند. منظورم کلاس نیست بلکه فرهنگ است. یک چیزی که خودشان اینها را متوجه بشوند، بدون اینکه متوجه بشوند دارد به آنها آموزش داده میشود. مثل شعار «شهر ما، خانه ما» است که همنسلان من در دهه ۶۰ هجری شمسی با این شعار بزرگ شدند و هنوز عذاب وجدان داریم اگر بخواهیم آشغال روی زمین بیاندازیم. با اینکه متوجه نشدیم که چه کسی، چنین چیزی به ما گفت.
کار فرهنگسازی عجیبی هم نبود ولی آنقدر در آن دهه در گوش ما تکرار کردند و ملکه ذهن ما شد که نباید آشغال بریزیم، ما هم نمیریزیم. راجع به نسل بعدی، این موضوع از یاد رفت و این شعار، برای آنها معنا ندارد. یا مثلاً درباره مصرف آب هم من جزو مخالف ترین ها هستم، وقتی مخاطب را هدف قرار میدهند و میگویند مصرفتان بالاست. اصلاً کجای مصرف مردم بالاست؟! وقتی صنایع ما دارد اینطوری آب مصرف میکند یا کشاورزی بی حساب و کتاب آب را هدر میدهد، مردم عادی در مقابل اینها چه مصرفی میتوانند داشته باشند؟! مگر یک فرد در خانه چه میزان آب مصرفی دارد؟ فقط سیفون توالت است که در یک لحظه، ۲۰ لیتر آب مصرف میکند و این را قبول دارم. اینها در مقابل صنایع و کشاورزی که آب مصرف میکنند و هیچ خروجی هم ندارند، هیچ است.
این بخشی از تخریبی است که دارد اتفاق میافتد. مگر یک آدم عادی چقدر مصرف دارد؟ مثل همین است که میگوییم دارید با وسیله نقلیه شخصی تردد میکنید و باعث آلودگی هوا هستید. چیزی که من فکر میکنم در محیطزیست مؤثر است آموزش محیطزیستی زیرپوستی است. چنانکه مردم در همه اقشارشان آن را ببینند، متوجه نشوند آموزش است و همیشه یادشان بماند. این کاری است که من با بچهها در مدرسه انجام میدهم. راجع به حیات وحش و محیطزیست حرف نمیزنم و درباره زیبایی ها و برخی چیزهای کوچک جالب آن حرف میزنم.
اینها در ذهن شان میماند. این تأثیر اینگونه گذاشته میشود. ما محیطزیستی ها جای این حلقه را خالی میدانیم. مثلاً مردم میدانند که باید به طبیعت بروند. مردم میدانند که طبیعت خوب است و نشاط پیدا میکنند اما مردم نمیدانند چگونه باید در طبیعت رفتار کنند. این را کسی نمیداند. مردم نمیدانند دارد برای آب یا خاک چه اتفاقی میافتد. از این فرآیند که چه اتفاقی دارد میافتد، آگاه نیستند و اینکه این موضوعات چه بلایی سر مردم میآورد. من همیشه نگاهم این است که باید حس مالکیت نسبت به سرزمین داشته باشیم چون طبیعت هم بخشی از آن است.
بعضی از ما نگاه مالکیتی به سرزمینمان نداریم. مثلاً با هر کسی حرف می زنیم، از مهاجرت سخن میگوید. اینگونه که نمیشود. من هم نمیخواهم ایدهآل و شعاری صحبت کنم ولی من خودم اینطوری نیستم که حالا مشکل هست، بگذاریم و از اینجا برویم. این نتیجه آن آموزشهایی است که به ما دادند. نمیتوانید مرا ناسیونالیست بنامید ولی سرزمین برای من مهم است.
در بحثها با دوستان ایدئولوژیک میگویم آنها که ایدئولوژیک هستند، فقط حرف هستند ولی من این خاک را میبینم و برای این خاک باید تلاش کنم. با هر ایدئولوژی که دارید، مهم نیست چون برای من مهم این است که با هر ایدئولوژی، این خاک حفظ شود و راهش مهم نیست. هم محدوده آن، هم کیفیت آن و همه آنچه که به اسم فرهنگ یا هر چیز دیگر روی آن تولید شده، چون اینها هم بخشی از این سرزمین است. شناخت سرزمین و شناخت طبیعت، به حفظ آن کمک میکند. همانطور که قبلاً گفتم، ما در محیطزیست اصلی داریم که این است؛ به چیزی که شناخت نداشته باشیم، نمیتوانیم حسی داشته باشیم پس باید اول آن را بشناسیم بعد حس پیدا میکنیم که خود به خود، یک حس مالکیت هم در پی خواهد داشت. با حس مالکیت پیدا کردن به آن، حس محافظت من از آن چند برابر میشود، چون هم باارزش است و هم مال من است، پس حتماً باید آن را نگه دارم.
یکی از حضار در سخنانی درباره هدفگذاری جامعه مخاطب برای آموزش محیطزیستی گفت: ما نباید فکر کنیم که میتوانیم همه جامعه را متحول کنیم بلکه باید کاری که درست است را انجام بدهیم، اینگونه روی بخش کوچکی از جامعه تأثیر خواهیم گذاشت و این هم تکثیر و در آینده نزدیک، جلوی نابودی یک اکوسیستم گرفته میشود پیش از آنکه به فاجعه بیانجامد.
هادی جعفری در همین راستا بیان کرد: از نظر من، کاری کردن و بی واکنش نبودن حتی بر میزان اثرگذاری هم اولویت دارد. بارها گفتهام که دیگر هیچ کاری نمیکنم! و باز به سر کار برگشتم و کارم را انجام دادم. با اینکه میدانم خیلی جاها این فعالیتها اثر ندارد یا اگر داشته باشد، خیلی طول میکشد تا اثرش نمایان شود. یک مثال دیگر از مشاهداتم میزنم. پارک ملی توران در شاهرود جزو زیستگاه یوز آسیایی است و جزو اولین مکانهایی است که پروژه بینالمللی یوز در آنجا انجام شد و سازمان ملل چند پروژه کوچک برای آموزش جامعه محلی آن منطقه تعریف کرد. آنجا دستهبندی آموزش به جامعه محلی را کمی تغییر دادیم و هدف را روی بچهها گذاشتیم. بچهها هم که تنها نمیتوانستند بیایند و با مادرانشان شرکت میکنند، پس هدفگذاری ما انجام شده است. با نقاشی، حرف و بازی به آنها آموزش دادیم.
در سال ۸۳، مردم عادی در شهرها چیزی به نام یوزپلنگ نمیشناختند و کسی از وجود آن خبر نداشت. آنها که در تهران پارک پردیسان رفته بودند، آن یوزپلنگ آنجا را میشناختند. آنزمان، همین قدر شناخت وجود داشت. آن هم همه فکر میکردند آفریقایی است و نه اینکه متعلق به ایران باشد. بنابراین آنزمان فقر آگاهی در این زمینه وجود داشت. قضیه آموزشی که در آنجا به کودکان و با همراهی مادران انجام دادیم به اینجا رسید که زنی، همسرش را با گوشت شکار به خانه راه نداد. بچه شهریها از تهران میآیند خودشان را در گرما هلاک میکنند که این منابع حفظ شود، بعد تو شکار رفتهای! این یک قسمت از تأثیرات آن آموزش بود و حالا، آن نسل، با ما در ارتباط است و میگوید دارد از همان روش برای آموزش فرزندانش استفاده میکند.
این موضوع موجب فرهنگسازی شد، هرچند که به دلیل قضایای دیگری، این حفاظت مستمر ادامه پیدا نکرد. یک فکری بود که میخواستیم نتیجه آن را ببینیم که تأثیرش چیست و دیدیم اثر گذاشت. الآن هم نیاز داریم این آموزش را از کودکان شروع کنیم که بخشی از آن شامل سیستم آموزشی مثل مدرسه میشود. بخش دیگر هم میتواند رسانه باشد. در فضای مجازی، اصلا محتوای مناسب و مفیدی در این باره وجود ندارد. حتی بهترین آدمهایی که در این زمینه دارند محتوا میسازند، چیزی ندیدم که فارغ از میزان اثرگذاری، حداقل دیگران را به خطا راهنمایی نکند و طبیعت را به یک کالای مصرفی تقلیل ندهد. مثلاً کمپ میزنند و نهایت لطفشان به طبیعت این است که زبالهها را از طبیعت خارج میکنند در صورتی که ممکن است صدمات دیگری به آن مثل شکستن شاخه، ایجاد آلودگی صوتی، روشن گذاشتن آتش و غیره بزنند.
این فعال محیطزیست ارتباط فعالان محیطزیست با فعالان میراث فرهنگی و جامعهشناسی را اینگونه توصیف کرد: محیطزیست با میراث فرهنگی در هم تنیده هستند. محیطزیست صرفاً به محیط طبیعی و انسانی توجه دارد یعنی حیات وحش، هوا، خاک، آب و روابط مابین اینها به علاوه روابط آنها با انسان است. ما با کارشناسان میراث فرهنگی روابط نزدیکی داریم، چون معمولا این دو کنار هم قرار میگیرند.
درباره هامون، یک بخشی مربوط به محیطزیست هامون و منظره طبیعی آن است و بخش دیگر آن، محیط اطراف هامون است که پر از آثار تاریخی است در نتیجه اینها به هم مرتبط هستند. چون آبی که خشک شده است، قاعدتاً روی محیط تاریخی هم تأثیر میگذارد. حتی مباحث جامعهشناسی هم دخیل است. ما حتماً در مباحث زیست محیطی باید یک کارشناس جامعهشناسی هم همراه داشته باشیم.
یک وقتی در جایی مثل هامون که خشک شده، جلوی هر خانه یک قایق بود و تصویر سورئالی ایجاد میکرد. منطقه تبدیل به یک بیابان شده است در حالی که تابلوهای «ماهی گیری ممنوع» هنوز آنجا وجود دارد. آدمی که سابقه آنجا را نشناسد، آنجا بیاید، با خودش میگوید دارند سر به سر من میگذارند؟! اینجا کجاست؟! این سه بخشی که گفتم، همیشه در هم تنیده هستند. نکته عجیبی که آنجا بود این است که مردمی که روزگاری ماهیگیر بودند، حالا چوب و ذغال به گردشگران میفروشند. الآن جلوی در هر خانهای مقداری چوب بستهبندی شده است و دارند آن را میفروشند.
باید بگویم این چوبها، پوشش گیاهی منطقه هستند. آدمهایی که روزگاری ماهیگیر بودند، حالا دارند پوشش گیاهی منطقه خودشان را برای فروش میگذارند تا درآمدی کسب کنند، چون دیگر چیزی وجود ندارد که با آن بتوانند گذران معیشت کنند. این زمان، زمانی است که به جامعهشناسی نیاز است.
یکی از حضار در پرسشی گفت: توصیه شما برای مستندسازان برای اینکه مستندی بسازند که عاری از نق زدن و مرثیهسرایی باشد، چیست؟ البته که ممکن است اصلا به توصیه شما عمل نکنند و راه خودشان را بروند.
هادی جعفری در پاسخ گفت: البته که توصیه الزامآور نیست. نق که نمیتوان نزد و من هم در کار خودم، نق میزنم. میتوان زیرپوستی نق زد ولی همواره از بدبختی نگفت. فیلمسازان باید با هنرشان بتوانند برای آن مخاطب دغدغه ایجاد کنند. این هنر شما فیلمسازان است که این واقعیت را طوری نمایش بدهید و پیش ببرید که نه باعث پس زدن مخاطب شود و نه اینکه باعث بیتفاوتی بشود و نه اینکه باعث شود حس بدبختی عظیمی پیدا کند. واقعیت یوز آسیایی این است که روزی منقرض خواهد شد. این واقعیت است. من ۲۰ سال در این زمینه فعالیت دارم و از آن آگاه هستم. مثل بچهای که با قلب مشکل دار به دنیا آمده است و دکترها گفتند بیش از ده سال قرار نیست زنده بماند. حالا خانواده اش با کمک پول و فناوری، میتواند آن را ده سال بیشتر زنده نگه دارد ولی به هر حال خواهد مرد. یوزپلنگ آسیایی روزی منقرض خواهد شد ولی ما به عنوان انسان و ایرانی میتوانیم این را به تأخیر بیاندازیم.
این موضوع را باید طوری گفت که باعث منفعل شدن مخاطب نشود که یوز آسیایی را به حال خودش رها کند. استادان ما این موضوع را طوری گفتند که ما ۲۰ سال وقت صرف آنها کردیم، با اینکه میدانستیم قرار است یک روز منقرض شوند. باید طوری سخن گفت که برای مخاطبان دغدغه ایجاد شود و حس کنند اینها جزوی از مایملک خودشان هستند. این بچه که دکتر جواب کرده، بچه من است. درست است که دکتر گفته او خواهد مرد ولی من باید تمام توان خودم را بگذارم تا او زنده بماند. این مرگ این بچه، غیر قابل اجتناب و تقدیر الهی است، اما من تمام تلاشم را خواهم کرد که تا جایی که میتوانم او را زنده نگه دارم.
یکی از حضار، برداشت خودش را از نشست دوم سلسله نشستهای محیطزیستی انجمن مستندسازان سینمای ایران چنین عنوان کرد: برداشت من از جلسه امروز، جملهای بود که گفتید و میتواند سرمشق فیلمسازی ما باشد؛ سه اصل «شناخت، حس و مالکیت». فکر میکنم اگر قرار باشد من یک روزی فیلم محیطزیستی بسازم، باید با این رویکرد باشد که شناخت ایجاد کنم، شناختی که منجر به احساس شود و مالکیت ایجاد کند. آنوقت شاید بتوانم زیرپوستی آموزشی بدهم و نقی هم بزنم. این روند میتواند یک فیلم پرانرژی، خوب و زیبا باشد که مخاطب بفهمد آب چیست، خاک چیست، طبیعت چیست و غیره. الآن برای خودم یادداشت کردم که مخاطب هدف من بچهها باشند، بهتر است. این رویکردِ شناختن و احساس مالکیت ایجاد کردن در فیلمهای محیطزیستی ما وجود ندارد. من این را در کمترین آثاری از سینمای مستند ایران دیدم.
این کنشگر محیطزیست در پاسخ از یک اصل دیگر محیطزیستی هم سخن گفت: آن سه اصل را به فعالان محیطزیست میآموزند. همچنین، یک نکته دیگر هم جزو دروس آنهاست که میگوید محیطزیست مرز ندارد و ما به دنیا وصلیم، پس حفاظت باید به شکل جهانی باشد. من این نکته را قبول ندارم، چون از توان من خارج است. من همین که دارم را تلاش میکنم حفظ کنم و بیش از این نمیتوانم.
واقعیت این است که وقتی راجع به پنگوئن ها حرف میزنند، هیچ حسی ندارم. چون نه مال این سرزمین است و نه من. آنها را از نزدیک دیدهام. نه با آنها کاری دارم و نه تأثیری روی زندگی من دارند. شاید سادهانگارانه باشد و اگر به بعضی اساتید بگویید در جواب بگویند کسی که این حرفها را میزند، ابله است. من اندازه خودم تلاش کردم خوب باشم و در اندازه خودم، تلاش کردم خوب محیط را بشناسم، خوب روابط را پیدا کنم و با آن کنار بیایم. اینکه یکی بخواهد بزرگتر نگاه کند، تصمیم خودش است. اغلب مستندهای ایران و جهان، همهچیز را جهان محور میبینند. مثلاً فتحالله امیری مستندساز حیات وحش که مستندساز نامداری است، در مستندهایش هیچوقت به جامعه بومی اشاره نمیکند. این از نظر من، ایراد است.
وقتی راجع به «افعی دم عنکبوتی» حرف زده میشود، باید جامعه بومی اطراف آن را شناخت که چه کسانی و با چه طرز فکری هستند. چون مردم هم جزوی از این هستند و زمانی که مردم حذف شوند، این بیمعنی است، همانطور که با حذف «افعی دم عنکبوتی» آن مردم عاری از معنا میشوند، چون اینها با هم هستند. اینها در یک محدوده برای میلیونها سال است که دارند با هم زندگی میکنند و با هم تکامل پیدا کردهاند تا به چیزی تبدیل شدهاند که الآن هستند. از نظر من، شکل واقعی آن این است. این هم اصولش است که اول باید چیزی را شناخت بعد حسی نسبت به آن پیدا کنیم تا بتوانیم مالک آن باشیم و در نتیجه به حفاظت از آن بپردازیم.
وی یکی از موضوعات مغفول مانده در سینمای مستند ایران را تاثیر تغییرات محیطزیستی بر مردم و فرهنگ یک منطقه دانست و بیان کرد: این موضوع تأثیر تغییرات یا تخریب رخداده در محیطزیست بر مردم و فرهنگ یک منطقه چیزی است که من تا به حال ندیدهام. مثال ساده آن زایندهرود است، در صورتی که ما خیلی نمونههای از زایندهرود بدتر داریم. یکی از خانهای بختیاری تعریف میکرد که وقتی شرکت توسعه زیرساخت منابع آب آمد زمینها را بخرد، برای اینکه سد ساخته شود، پول خوبی میدادند. برای بیابانی که عملاً مال هیچکس نیست و سندی ندارد. چون از این کوه تا آن کوه، هر کدام متعلق به یک طایفه است و خودشان از این مناسبات آگاه هستند. ما الکی قیمت دادیم و آنها هم قبول کردند. خوشحال و خندان فروختیم، همچنانکه متعجب بودیم از اینکه آنها این زمینها را میخرند. از فردا بدبختی ما شروع شد. نهاد خانواده از هم پاشید. این عین جمله اش است.
خانوادهای که در ایل با آن مفهوم وجود داشت، از هم پاشید. او گفت که شاید در شهری مثل تهران، خیانت و امثال آن مسئله عجیبی نباشد ولی برای ما، چیز عادیای نبود؛ این ناشی از همان از دست رفتن طبیعت است. برادر خود من که در آمریکا زندگی میکند و مهندس عمران است، تعریف میکرد که قرار بود در آفریقا یک جاده بکشند، بنابراین ۱۰۰ نفر آدمهای مختلف آنجا برای ارزیابی آمده بودند آمریکا و بیش از نیمی از آنها جامعهشناس و روانشناس بودند تا برآورد تاثیر ساخت این جاده بر آن جامعه روستایی را از جمله ایجاد معضلاتی همچون روسپیگری و جرم و جنایت بسنجند.
قبل از اینکه ما کار فنی طراحی سازه را انجام دهیم، اول گزارشهای آنها رسیده بود که ببینند آیا ساخت این جاده صلاح است؟ حتی این موضوع باعث تعجب برادرم شد و میگفت که من تا به حال، اینهمه پروژه ساختم، چیزی شبیه به این ندیده بودم. قصدم از گفتن این دو مثال این بود که این اتفاقات و یا تخریبهایی که در محیطزیست ایران اتفاق افتاد، کسی نیامد بررسی کند که مردم فارغ از مسائل محیطزیستی از آن چه تأثیری پذیرفتند؟ برای هامون که آن اتفاق افتاد، مردم میخواهند چه کاری بکنند؟ این چیزی است که هم علاقمندی من است و هم فکر میکنم جای آن خالی است.
از نظر من اینکه منحصرا اثری راجع به یوز و بدون توجه به جامعه اطراف آن ساخته شود، تأثیر آنچنانی ندارد. از نظر من، اگر اثرات اجتماعی منقرض شدن یوز بر جامعه نشان داده شود، ممکن است حاکمیت هم دست به اقدام بزند، همان اتفاقی که در ارومیه افتاده است. مثلاً اگر بفهمد این از بین رفتن دریاچه ارومیه دارد باعث ایجاد شدن فضای امنیتی در یک شهر میشود، قاعدتاً در این باره فکر میکند. چون نمیتواند با مردمی بجنگد که دارند زمین از دست میدهند، دیگر کشاورز نیستند، آب هم ندارند و با طوفان نمک دست و پنجه نرم میکنند. همه آنها را که نمیتواند بکشد، مجبور است پای میز مذاکره بنشیند. شاید نشان دادن اثرات این تخریبها باعث شود مسئولان متوجه شوند مسیری که دارند طی میکنند هزینه زیادی ایجاد میکند.
سرطان باشد، نظام بهداشتی تحت فشار قرار میگیرد. معیشت مردم باشد، هزار ناهنجاری ممکن است پیش بیاید. همه اینها ممکن است. این نظر من است. کارشناسان خارجی میگویند ما میسنجیم بعد انجام میدهیم ولی شما بدون سنجش، دست به عمل میزنید. این نشان دادن تاثیرات این تخریبها و تغییرات کاری است که من تا به حال ندیدم و ممکن است هزینهبر باشد. مستندهایی که محیطزیست را گل و بلبل نشان میدهند و حالت گردشگرانه دارند، تأثیر آنچنانی ندارند و فقط ممکن است مردم را ترغیب به رفتن و دیدن آنجا کند. وگرنه طبق تجربه من، این نوع فیلمهای مستند، آثاری نیستند که بتوانند مردم را به حفظ این داشتهها ترغیب کنند. مگر اینکه در لایههای زیرین اثر، چیزی باشد که نشان دهد که علاوه بر زیباییها، اینجا سرزمین توست.
حواست باشد! این زیباییها را فقط به قصد تحسین کردن شان نمایش نمیدهم بلکه میخواهم بدانید که مسئول مراقبت از این زیباییها هستید. میخواهم بدانید که مالک این زیباییها هستید.
این مدرس در تشریح پدیده بیابانزایی در ایران خاطرنشان کرد: الآن، بیابانزایی در کشور از جایی که بیابانی بود، رسیده است به جاهایی که بیابانی نیست، مثل مناطق کوهستانی. به طوری که حتی در تهران هم گردوخاک قابل مشاهده است. این مسئله هم از آب ناشی میشود چون تبخیر آب بالاست، رطوبت خاک خیلی پایین است و از آنجا که بارندگی رخ نمیدهد در نتیجه خاک اینگونه فرسوده میشود. این بخش بد ماجراست. از آنجا که همیشه سعی داریم امیدوارانه نگاه کنیم، میگویم که طبیعت، ظرف مدت کوتاهی، خودش را اصلاح میکند و این هم شعار و حرف الکی نیست بلکه حقیقت علمی است.
اگر طبیعت به حال خودش رها شود بدون اینکه مورد تخریب قرار بگیرد، خودش به وضعیت عادی خودش بازخواهد گشت. مثال آن هم پارک ملی گلستان است که قبلاً گفتم. در پنج سال با یک حفاظت صرف بدون اینکه کار دیگری صورت بگیرد، آن تغییرات در تعداد گونهها در آنجا رخ داد. فقط شکارچیان و کسانی که درخت قطع میکردند را از آنجا خارج کردیم و به حفاظت از آن پرداختیم.
با اینکه در این دو سال اخیر، خشکسالی در آنجا رخ داد و برخی چشمههای پارک ملی گلستان خشک شد ولی داریم روند رو به رشد تعداد گونهها و درست شدن اوضاع را میبینیم. مسئله این است که از چه زمانی جلوی تخریب گرفته میشود یا از چه زمانی، امکان کم کردن سرعت تخریب وجود دارد؟ بله، با همین سرعت ممکن است حدود ۱۰۰ سال دیگر کشور ایران قابل سکونت نباشد. اگر بدبینانه نگاه کنیم ممکن است زودتر هم اتفاق بیافتد. البته این غیرقابل سکونت بودن، صددرصدی نیست و در بعضی مناطق، مثل نوار ساحلی، شمال غرب ایران و چند منطقه دیگر، همچنان امکان زندگی وجود خواهد داشت، ولی در اکثر مناطق، این بیابان رشد خواهد کرد.
هادی جعفری در سخنان پایانی، نگاه خودش را به محیطزیست و حیات وحش، انسانی توصیف کرد و گفت: دغدغه و علاقه من محیطزیست و حیات وحش است و تا جایی که توانستم سعی کردم در حفظ آن کوشا باشم، چون بیزبان هستند و نمیتوانند حق خودشان را از ما بگیرند. موقعی که در زمینه محیطزیست و حیات وحش فعالیت میکنم، نگاهی انسانی به این موضوع دارم و برای من، آن آدمها اولویت هستند که کنار اینها زندگی میکنند. آنها باید طرز فکر درست و معیشت به سامانی داشته باشد که بتواند به من در حفظ این موجودات کمک کند.
از نظر من، معضلات انسانی که اتفاق میافتد خیلی بدتر از آن حیات وحش است. از نظر من، باید آن فجایع را مد نظر قرار داد. مثلاً بیماریهای فراگیر وحشتناک که در سکوت شایع شده است و هیچکس متوجه آن نمیشود. بدون آدمها، این حیات وحش به چه کاری میآید؟ هر چقدر که حیات وحش را دوست داشته باشم و ارزش آن را بدانم، بدون وجود آدمها اهمیتش را از دست میدهد. مثل این است که بگوییم ایران باشد، حیات وحش آن هم باشد ولی هیچ آدمی در این خاک نباشد. من ایران را با همهچیز آن میخواهم که شامل حیات وحش، فرهنگها و آدمهای آن میشود. آدمها باید در اندازه و شأن سرزمینی که در آن زندگی میکنند، قدر ببینند و نه این وضعیتی که هست. دردناکترین چیزی که در سیستان و بلوچستان دیدم این است که مردم آب گدایی میکنند به جای اینکه پول یا چیز دیگری بخواهند. از اینرو هر موقع، به آن منطقه میرویم، ماشین را از آب پر میکنیم. این قضیه خیلی دردناک است.
سیستان و بلوچستان همیشه خشک نبوده و این بلایی است که در سالهای اخیر، رخ داده. روزگاری سیستان و بلوچستان غلات ایران را تولید میکرده و در نتیجه چنین جایی امکان نداشته است که منطقهای خشک باشد. من پرآبی ارومیه را دیدهام و اینکه الآن خشک شده، دردناک است. من اگر زیبایی این مملکت را ندیده و از نزدیک لمس نکرده بودم، به توصیه برادرم گوش میکردم و از ایران میرفتم ولی وقتی این زیباییها را درک کردهام و با همه اقوام ایران نشست و برخاست داشتهام، برای من سخت است که این زیباییها را رها کنم و عازم جای دیگری شوم. همچنین، همواره از زیبایی گفتن دردی را دوا نمیکند. از آنطرف، تخریب مطلق هم علاج نیست. اینکه یک آدم بفهمد خودش دارد با دست خودش، خودش را نابود میکند، شاید مثمر ثمر باشد. اینکه مردم حاشیه دریاچه ارومیه بدانند خودشان مسبب این بلا هستند و حاکمیت جرقه اولیه را زد ولی آنها بودند که آنجا سیب کاشتند و چاه حفر کردند، در حالیکه آنجا انگور داشت و انگور هم که آب نمیخواست و بهصورت دیم پرورش مییافت. مردم باید بدانند گاهی باید از منافعی کوتاه آمد و طور دیگری زندگی کرد. مردم استانها و شهرهای دیگر همانند تهران هم باید این را درک کنند.
با زدن روی پیوند پایین میتوانید سخنرانی را بشنوید.