ما و ایران امروز
سلسله نشستهای محیطزیستی انجمن مستندسازان
نشست اول: محمد درویش
در نشست اول از سلسله نشستهای محیطزیستی انجمن مستندسازان سینمای ایران مطرح شد:
در میان روایت قصهها، درباره آنها قضاوت نکنید/ خرج بی ثمر ۵۵ هزار میلیارد تومان برای احیای دریاچه ارومیه در ۸ سال گذشته/ خطرناکتر از دست دادن خاک، فرونشست زمین است/ زمان ارزشمندترین ماده خلقت است/ عادل سالاری سمبل یک آدم توسعهیافته است/ باید با استدلال، روشنگری کرد/ مرثیهسرایی بس است/ فعالیت محیطزیستی، فقط های و هوی نیست
در نشست اول از سلسله نشستهای محیطزیستی انجمن مستندسازان سینمای ایران؛ دیدار و گفتگو با محمد درویش کنشگر محیطزیست، پژوهشگر و کویرشناس، موضوع «فعالان محیطزیستی که با اراده و اشتیاق شخصی خود، تحولی چشمگیر در محدوده زیستی خود ایجاد کردهاند» مورد بحث و بررسی قرار گرفت.
به گزارش روابطعمومی انجمن مستندسازان سینمای ایران، نشست اول از سلسله نشستهای محیطزیستی انجمن مستندسازان سینمای ایران؛ دیدار و گفتگو با محمد درویش، کنشگر محیطزیست، پژوهشگر و کویرشناس، ظهر روز جمعه، ۱۳ مرداد ماه ۱۴۰۲ با حضور جمعی از اعضای انجمن مستندسازان سینمای ایران در کافه تاریخ برگزار شد.
در ابتدای نشست، محمد درویش یک واقعه مربوط به سربازان آمریکایی در جنگ جهانی دوم را تعریف کرد و از ارتباط آن واقعه با جامعه امروز ایران پرده برداشت: در جنگ جهانی دوم بعد از اینکه در حقیقت، کره و آمریکا وارد جنگ شدند، اطلاعات و خبرهای وحشتناکی از اردوگاه اسرای آمریکایی به دست پنتاگون میرسید که تعداد زیادی از افسران و سربازان آمریکایی در اردوگاه اسرا در کره دست به خودکشی میزنند در صورتی که اردوگاههای اسرایی که کرهای ها برای آمریکاییها ساخته بودند، در یک جزیره خوش آبوهوا بود و حتی سیم خاردار نداشت. مینگذاری هم نشده بود.
آنها به راحتی میتوانستند فرار کنند ولی اقدام به خودکشی میکردند. چرا؟ خیلی عجیب بود. چون کرهای ها به آنها گفته بودند که اگر میخواهید یک پاکت سیگار بیشتر بگیرید یا غذای بهتری داشته باشید، از خلاف هایی که مرتکب شدهاید، جلوی جمع داستان تعریف کنید. هر کسی خاطرات بیشتری تعریف کند از اینکه آدم کثیفی بوده است، جایزه میگیرد. بعد از یک مدت، آن آدم باور میکرد که چه آدم کثیفی است و در نهایت، همه شان باور میکردند که چه آدمهای کثیفی هستند. این دلیل اقدام به خودکشی آنها بود و به این «شکنجه خاموش» میگویند.
الآن، جامعه ما به طور ناخواسته گرفتار این موضوع شده است. یعنی شبکههای اجتماعی را که نگاه میکنید، با بمباران اخبار منفی مواجه میشوید مثل اینکه «خانه از پایبست ویران است.» یا «ماموریت: نابودی ایران» و از این کلیدواژهها که «کاری نمیشه کرد. همهچیز تمام شده. بذاریم بریم.» این باعث میشود هر کسی هم که بخواد پرچم امیدی را به اهتزاز دربیاورد، به او «وسط باز» یا «عادی ساز» بگویند یا اصلا باورش نکنند و بگویند تو از خودشانی! این کتاب «کنشگران مرزی» نوشته مقصود فراستخواه که به تازگی منتشر شده، خلاصهاش همین است که ما باید در یک مرزی حرکت کنیم که اگر آن طرف سقوط کنی، به اوین میافتی و اگر این طرف سقوط کنی، مردم را دچار ناامیدی و سندرم شکنجه خاموش میکنی. وسط باز حرفهای باشیم به این شکل که در حالی که ارزشهایت را حفظ میکنی و این اتهام را بهت نزنند که از خودشانی، بتوانی این امید را هم زنده نگهداری. این اتفاقی است که باید بیافتد.
سپس او به قصه لکلکها و اهالی روستای دره تفی استان کردستان نزدیک دریاچه زریوار مریوان اشاره کرد و گفت: در سال ۱۳۹۰، در زمین یکی از اهالی روستا درخت کهنسال توت وجود داشت و او که میخواست خانه بسازد، تصمیم گرفت که آن را قطع کند و دیگر اهالی هر چه اعتراض و اصرار کردند که خانه را طوری بساز که درخت قطع نشود، کارگر نیفتاد و در نهایت، آن شخص، درخت را برید. آن درخت توت کهنسال سالها بود که لانه یک جفت لکلک بود و با قطع شدن درخت، آنها بیخانمان شدند.
بعد از این اتفاق، لکلکها چوب جمع میکردند تا روی پایه یک تیر چراغ برق لانه بسازند که با وزش هر بادی، این چوبها به زمین میافتادند و تلاشهای این لکلکها بیثمر میشد. چنان شد که مردم روستا تصمیم گرفتند که به این لکلکها کمک کنند با اینکه اصلا نمیدانستند آیا موفق خواهند شد؟ و لکلکها این خانه عاریه ای را قبول خواهند کرد؟ در نتیجه، مردم روستا روی یکی از دکلهای برق برای آنها لانه میسازند. لکلکها هم آن لانه را میپذیرند و در آن زندگی میکنند. سال بعد از این اتفاق، این لکلکها دو جفت شده بودند.
این قضیه ادامه پیدا کرد تا اینکه الآن، ۱۰۸ جفت لکلک در آن روستا وجود دارد و چشمانداز شگفتانگیزی برای دره تفی ایجاد کرده است. از آنجا که گردشگران زیادی برای بازدید از دره تفی میآیند، در آنجا، کلی فروشگاه بستنی فروشی، صنایع دستی و مواد غذایی با برند «دره تفی» ساخته و تبدیل به یک مقصد گردشگری با مهاجرت معکوس شده است. در دره تفی هم حال مردم و هم حال لکلکها هر دو خوب است. اگر آن آدم آن حرکت زشت را انجام نمیداد و آن درخت را قطع نمیکرد، شاید ما هیچوقت متوجه نمیشدیم که با حفظ حقوق پرندگان میشود یک معادله برد_برد تعریف کرد. الآن، قصه دره تفی در چند جای دیگر تکرار شده و حواس مردم به پرندگان است. این قصه دارد میگوید که اجازه بدهید قصهها اتفاق بیافتد و در میان روایت قصهها، درباره آنها قضاوت نکنید. ممکن است آخر آنها خوب تمام شود.
این کنشگر محیطزیست افزود: در سینمای ایران، روایت دره تفی ها کجاست؟ که آدم با یک حال خوب از سالن سینما بیرون بیاید، وقتی اینها را میبیند. من دوست دارم سینماگران چنین روایتی را با هوش و درایتی که دارند، به تصویر بکشند. این اتفاق که از مهاجرت به خارج از روستا جلوگیری و اشتغال ایجاد کرد، در یک مقیاس کوچک اتفاق افتاد و اگر این اتفاق در یک مقیاس بزرگتر اتفاق بیافتد، ممکن است همین نتیجه را باز در پی داشته باشد.
محمد درویش درباره تأثیر فرامحیطزیستی اقدامات اشتباه محیطزیستی بیان کرد: اقدامات اشتباه محیطزیستی فقط در حوزه محیطزیست نمیماند و میتواند ابعاد مختلفی پیدا کند. با خانمی دیدار داشتهام که میگفت در روستایی در منطقه شبستر در نزدیکی دریاچه ارومیه زندگی میکند. او در یک کارگاه صنایع دستی کار میکند و همسرش هم باغدار بود.
باغ آنها با نشستن گرد نمک بر روی آن، خشک شدن چاه و شور شدن آب چاه خشک شد. از اینرو شوهرم برای سرایداری یک خانه به مهرشهر کرج نقلمکان کرد. تا مدتی پول میفرستاد و بعد از آن، دیگر پول هم نفرستاد چون میگفت کار نیست. مدتی گذشت و او شروع کرد از من خواستن که برایش پول بفرستم. بالاخره فهمیدم که معتاد شده است و گوشش به هیچی بدهکار نیست. با دو بچه، درخواست طلاق دادم که موافقت شد. طلاق که گرفتم، دیگر نمیگذارند در آن کارگاه کار کنم و میگویند چون شوهر نداری، حق بیرون آمدن از خانه را نداری! حالا چه کنم؟
ببینید، یک معضل محیطزیستی، فاجعه اجتماعی ایجاد میکند و این میتواند ابعاد مختلفی همچون فساد، بیبندوباری و غیره داشته باشد. الآن ماجرای دره تفی میتواند نگرانی دوستانی که فکر میکردند اگر آنجا به فعالان محیطزیست گوش میکردیم، آنوقت اشتغال و ثروت مان را از دست میدادیم، پایان ببخشد. در قضیه دریاچه ارومیه این تجربه را داریم، گوش نکردند، ببینید چه اتفاقی افتاد. دولت ایران در ۸ سال اخیر، ۵۵ هزار میلیارد تومان خرج کرد تا دریاچه ارومیه را احیا کند ولی نتوانست در نتیجه، این وضعیت دریاچه ارومیه بدتر از ۸ سال قبل است.
اینطوری نیست که فاجعه به وجود بیاورید سپس عزم کنید که اوضاع را درست کنید. نه، شدنی نیست. مسئله خیلی پیچیده است. دانشمندان سالهاست دارند تلاش میکنند دریاچه آرال را احیا کنند و نتوانستند چون در زمان اتحاد جماهیر شوروی، یک کانال زدند و مسیر آمون دریا را برای توسعه پنبهزارها به وسعت ۴۰۰ هزار هکتار تغییر دادند، به این دلیل که اتحاد جماهیر شوروی میخواست در این زمینه قدرت اول منطقه باشد و حاصل آن این است که بزرگترین پهنه تولید گردوخاک ایجاد شد. آنها سالهاست دارند تلاش میکنند این مشکل را حل کنند و واقعاً نمیشود چون جبران خطاهای محیطزیستی که انجام میدهیم، راحت نیست.
در شرایط فعلی ایران، اگر یک سانتیمتر خاک کشور از دست برود، برای جبران این موضوع، باید هشتصد سال انتظار کشید. پس خاک خیلی ارزش دارد چون چند نسل باید انتظار بکشد اگر یک نسل در تخریب آن خطا کند. خطرناکتر از دست دادن خاک، فرونشست زمین است و اگر منطقهای دچار فرونشست زمین شود، اگر بتوانیم میزان تغذیه زمین و برداشت از آن را با هم برابر کنیم، از لحظهای که این تعادل صورت میگیرد، باید ۵۰ تا ۷۰ هزار سال انتظار کشید تا آن دشت قدرت اولیه اش را به دست بیاورد. عظمت این بحران و خطر بیشتر از دست دادن خاک است. وقتی ما یک گونه مثل شمشاد ایرانی یا شیر یال کوتاه ارژن یا ببر مازندران را از دست میدهیم، اگر بخواهیم که صبر کنیم تا این گونه به طبیعت برگردد، ۲ میلیون سال طول میکشد.
حضور یک گونه، فرآیندی ۲ میلیون ساله میطلبد. چرا این مسائل اینقدر حساسیت دارند؟ چون برای جبرانش، زمان بسیار لازم است. اینها را با زمان ارزشگذاری میکنیم چون این زمان است که ارزشمندترین ماده خلقت است و قابل بازپسگیری هم نیست. به همین دلیل، با اینکه نابودی تالابها مسئله مهمی است، ممکن است با یک سال ترسالی، بختگان و گاوخونی احیا شوند. با اینکه مردم نسبت به کمآبی تالابها حساستر هستند. خطر نابودی خاک، فرسایش زمین و نابودی گونهها به مراتب بیشتر از نابودی تالابهاست هرچند که اینها میتواند باعث تشدید آنها شود.
وی ادامه داد: متخصصان محیطزیست در این زمینه چه اقداماتی کردهاند؟ در جنوب استان کرمان، از توابع شهرستان کهنوج، منطقهای به نام «کلمورس» وجود دارد که کل آن منطقه به «هند کوچک» معروف است و با وجود زیبایی، جزو مناطق محروم به شمار میرود. این منطقه سالهاست با خشکسالی دست و پنجه نرم میکند. روی «هلیل رود» که به جازموریان میریزد، سدهای زیادی بالا دست آن ساخته شده است که آبی به آن نمیرسد و دارد خشک میشود.
تعداد خرس سیاه وحشی که در آن منطقه زیست میکند، به شدت دارد کاهش پیدا میکند و رو به انقراض است. یک آدمی به نام عادل سالاری که خودش سالها آنجا شکارچی بوده است، برای احترام به فرزندش و اینکه بتواند از این طبیعت همچون خود او لذت ببرد، تصمیم میگیرد که دیگر شکار نکند و به تمام رفقا و همولایتیهای خودش میگوید و آنها را تشویق میکند که شکار را کنار بگذارند و خودشان «کلمورس» را حفظ کنند چون نجاتدهندهای وجود ندارد و باید آن را در آینه ببینید. عادل سالاری حتی دیپلم هم ندارد و صاحب پنج فرزند دختر قد و نیم قد است. مستأجر هم هستند.
او با جامعه محلی صحبت کرده و گفته است که این خرس سیاه وحشی که دارید آن را میکشید، اتفاقا برای کسبوکارهای شما منفعت دارد. خرس سیاه عاشق خرماست و به خرماها حمله میکند که آنها را بخورد در نتیجه، دازبافان (حصیربافان با هسته خرما) فکر میکنند که این متعارض است و آن را میکشند. این آدم برای آنها توضیح داده است که در آنزیم معده خرس سیاه، میتواند هسته سخت خرما را نرم کند و با فضولاتی که در آن هسته نرم شده خرماها هست، باعث میشود که این دازها (خرماهای وحشی) سبز شوند بنابراین کسبوکارهای شما زمانی پررونق است که حال این خرسها خوب باشد پس آن را به چشم تهدیدی برای کسبوکارتان نبینید. در نتیجه، اینها خرماهای نامرغوب منطقه را برای خرسها جمعآوری کردند تا آنها بخورند و دیگر این تعارض از بین رفت. با همه عشایر هم صحبت کردند که کسی دام نیاورد و شکاری صورت نگیرد. چنان شد که تعداد وحوش این منطقه از ۳۰ به ۲۸۰۰ رأس رسیده است.
در همین شرایط فقر و خشکسالی، مردم این اتفاق را رقم زدهاند. آنجا بروید، رژه کبکها و تیهوها را خواهید دید. حال چشمهها و خرس سیاه خوب است. میتوانید پلنگ در آن منطقه ببینید. عادل سالاری و دوستانش کار بزرگی را انجام دادهاند. در دیداری که با عادل سالاری پیرو جلوگیری از یک اقدام ضد محیطزیستی در منطقه «کلمورس» داشتم چند سال بعد از اینکه دورادور با او در ارتباط بودم، به او گفتم:«به چه دلیل دست به این کارها میزنی و این فشارها را تحمل میکنی؟ تو که چیزی هم نداری.» حرفی که زد، خیلی دلنشین بود و بار معنایی فراوانی داشت.
حرفی که میتواند به کار مستندسازان هم بیاید. گفت:«آقای درویش، من در این سرزمین، کلی خاطره دارم. قشنگترین خاطرات کودکی من مربوط به این سرزمین است و این خاطرات کودکی ام باعث شده است که به این سرزمین عشق بورزم و حالا میخواهم از این عشق خودم دفاع کنم. پدر پدربزرگ من گفته بود که بعد از جنگ جهانی دوم که ما اینجا دچار قحطی شده بودیم، اگر این کله قوچها، قوچها و میش ها نبودند، ما از گرسنگی مرده بودیم. حالا که دست ما به دهان مان میرسد، باید برای آنها جبران کنیم.» خیلی حرف قشنگی است از اینرو عادل سالاری سمبل یک آدم توسعهیافته است که منافع ملی برای او از منافع شخصی اش مهمتر است. ما باید این آدمها را تکثیر و معرفی کنیم. فقط یک ریزعلی خواجوی در این کشور وجود نداشته که برای نجات مردم، با یک مشعل آتش جلوی قطار ایستاد.
آدمهایی که از ذخایر اکولوژیکی این کشور دفاع میکنند، آنها هم ریزعلی خواجوی هستند. این هنر سینماست که بتواند اینها را به تصویر بکشد و از دستاوردهایش بگوید. «کلمورس» هم میتواند یک مقصد گردشگری شود که مهاجرت معکوس را در پی بیاورد. اینطوری حال مردم خوب میشود و آنجا میمانند. این همان چیزی است که همه دنبال آنیم: توزیع عادلانه ثروت میان یک جمعیت. این هم راهکار. به محیطزیست بها بدهید و این نتیجه حاصل خواهد شد. وقتی در منطقهای که امنیت درستی ندارد و تنها چند ساعت در روز آب آنها وصل است، آدمی اینچنین با عشق و علاقه از سرزمینش یاد میکند، شرمنده میشوم وقتی از سالن سینما بیرون میآیم و اثری از چنین آدمی در سینما نمیبینم. آن پروژه ضد محیطزیستی هم با ایستادگی یکپارچه مردم آنجا و همت عادل سالاری و امثال او به ثمر نرسید. ما بارها از این موفقیتها داشتهایم، در خورموج هم با مشارکت زنان و مردان بوشهری در بحبوحه کرونا جلوی اتفاق مشابهی گرفته شد.
این کویرشناس راجع به نحوه جلب کردن حمایت مردم محلی برای همراهی در فراخوانهای محیطزیستی خاطرنشان کرد: باید با استدلال، روشنگری کرد. نمیتوانید به یک روستایی بگویید:«در جیرفت میخواهند از این آب استفاده کنند!» یا «پرندهها میخواهند آب بخورند!» چون اصلاً این موضوعات به او ربطی ندارد. او به فکر معیشت خودش و خانواده اش است که باید هم باشد. باید این مهارت، درایت و خرد را داشته باشید که بتوانید جامعه محلی را وارد یک «معادله برد_برد» کنید و نه اینکه از یک معادله ایثارگرانه حرف بزنید. این جواب نمیدهد.
در «انسان خردمند» یووال نوح هراری آمده است:«تنها موجود زندهای که به او بگویید این موز را الآن به تو نمیدهیم و نباید آن را بخوری تا تو را به بهشت ببریم، انسان است.» هیچ حیوانی گول این ماجرا را نمیخورد. جامعه محلی این شکلی است و باید برای آنها نفع تعریف کنید. اگر نه، از خیر محیطزیست میگذرند. ما الآن کلی فشار دام در زاگرس و هیرکانی داریم. آنها خودشان میدانند این کار باعث از بین رفتن جنگلها میشود ولی معیشت جایگزینی برای آنها معرفی نشده است. هر جا معرفی کردیم، جامعه محلی هم همراه شده است. چون وقتی مردم از کسبوکار خودشان برای حفظ محیطزیست میگذرند، نباید احساس ضرر کنند. این الگوی معیشت جایگزینی در جایی به اسم «الگن» با همراهی مردم موفق شد و الآن ما داریم این الگو را در مناطق دیگری هم تکثیر میکنیم.
او قصه روستای پاغلات و تجربه موفق محیطزیستی که در منطقه مذکور به همت شخصی به نام علی نصیری و با مشارکت مردم رخ داد را تعریف و تصریح کرد: ما آنجا با مردمی روبرو شدیم که سرزمین شان را دوست داشتند و منتظر یک قهرمان با اسب سفید نشده بودند. علی نصیری به من زنگ میزند و خبر میدهد قرار است گروهی از کشور اتریش برای بازدید روستا بیایند. از روستاهای اطراف هم پیش علی نصیری میآیند تا به آنها یاد بدهد که تجربه موفق پاغلات را در روستای خودشان تکرار کنند. این قصه روستای پاغلات را باید مردم ایران بشنوند تا امیدوار بشوند.
از شبکه پنج سیما برای تهیه گزارش به آنجا رفتند. مردم آنقدر خوشحال شدند که دیده شدند. اینگونه مردم انگیزه پیدا میکنند. اینطور مردم میفهمند که اتفاقات خوبی در این کشور دارد میافتد و فقط اخبار بد نیست. خبر خوب هم باید خبر واقعی باشد و الکی نباشد. تعریف باید واقعی باشد. خبر هم باید واقعی باشد. مردم باید ببینند که اتفاق خوبی افتاده است. این هنر اهل رسانه و سینماگر است که بتوانند اینها را به نمایش بگذارند تا بدین ترتیب، بتوانیم بگوییم که تعداد علی نصیری ها و عادل سالاری ها زیادند.
محمد درویش با اشاره به انتقادی که به محمد احسانی مستندساز و از اعضای انجمن مستندسازان سینمای ایران دارد و بارها عنوان کرده است، گفت: انتقادی که من همیشه به محمد احسانی دارم، این است که آخر آثار او همیشه تلخ تمام میشود. خب، مرثیه کارون و مرثیه دریاچه ارومیه را سرود و درباره معضلات دیگری هم فیلم ساخته است ولی این کافی نیست. او باید بتواند راهکاری برای احیای اینها هم نشان بدهد. مرثیهسرایی بس است. فیلم تلخ نسازید. من خواهش میکنم واقعاً در حوزه محیطزیست دیگر فیلم تلخ نسازید. اگر قرار است فیلم تلخ بسازید، اصلا نسازید چون همین الآن هم مردم با بمباران اخبار تلخ روبرو هستند. از مشاوره آدمهای متخصص حوزه محیطزیست استفاده کنید تا در انتهای آثار، یک پایان خوش واقعی با روایت سینمایی از محیطزیست وجود داشته باشد.
یکی از حضار درباره تأثیر مستندهای ساخته شده محیطزیستی بر جوامع محلی گفت: آیا آثاری که درباره محیطزیست ساخته میشود، در جشنوارهها با حضور روشنفکران و سینماگران به نمایش درمیآید و گاهی تحسین آنها را برمیانگیزد، در جوامع محلی با استقبال روبرو میشود و تأثیر میگذارد که اتفاقاتی همانند آنچه که خودتان گفتید، رخ بدهد؟
این کنشگر محیطزیست به این شکل پاسخ داد: آیا مستند «نمک زمین» ویم وندرس را تماشا کردهاید؟ فیلم موثر و امیدبخشی است. اتفاقاً یکی از آثار الهامبخش سعید انصاریان از کنشگران محیطزیستی در جوامع محلی، «نمک زمین» است. سعید انصاریان گفته بود که میخواهد در عرض ۲۰ سال، ۲ میلیون نهال جدید را به درخت تبدیل کند در حالی که در عرض ۴ سال، این تعداد نهال به ثمر رسید. همان مستندی که در آن، یک فیلمساز آلمانی درباره زوجی در آمریکای جنوبی ساخته، الهامبخش یک جوان کهکیلویه و بویراحمدی شده است. اگر اثر، اثر خوبی باشد، مخاطب خودش را پیدا خواهد کرد به ویژه آثاری که داریم درباره آن صحبت میکنیم و با یک پایان واقعی امیدبخش باشند، تلویزیون هم منتشرش خواهد کرد.
هنوز تلویزیون مخاطب گستردهای در روستاها دارد با اینکه این وضعیت در شهرها فرق دارد. در نتیجه، وقتی فیلمهای شما در تلویزیون پخش شود، دیده خواهد شد. وقتی یک اتفاق مثبت در کشور را به تصویر بکشید، بخش خردمند تلویزیون از چنین آثاری استقبال خواهد کرد. یک نکته مهم که در کتاب «چرا ملتها شکست میخورند؟» نوشته دارون عجم اوقلو آمده، این است که دنیا برای ملتهایی که دچار غم، مصیبت و زجر باشند، احترامی قائل نیست. این یک واقعیت است. دنیا برای ملتهایی احترام قائل هستند که از دل این مصیبتها بتوانند راهکاری ارائه و خودشان را احیا کنند.
دنیا برای ژاپنیها احترام قائل است چون از دل هیروشیما و ناکازاکی توانستند پاناسونیک را در کاخ سفید قرار دهند. برای آلمانیها احترام قائل هستند چون بعد از اینکه برلین با خاک یکسان شد، الآن توانسته است قدرتمندترین اقتصاد اروپا لقب بگیرد. بنابراین گفتن اینکه بدبختیم و مرثیه بسراییم، برای هیچکسی جذاب نیست اما اینکه چطور در زاگرس پرچم امید را به اهتزاز درآوردید؟ یا در «کلمورس» خرس سیاه را نجات دادید؟ مردم به اینها علاقه دارند چون یک الگوی ملموس واقعی از موفقیت است و شدنی است. آدمهایی مثل عادل سالاری، علی نصیری و سعید انصاریان، الگوهای در دسترسی هستند. همه میتوانند خودشان را جای آنها بگذارند.
این پژوهشگر توصیه خودش به فعالان محیطزیست را اینگونه بازگو کرد: من همیشه به فعالان محیطزیست میگویم که فعالیت محیطزیستی، فقط های و هوی نیست. باید بدانید که آلدر لئوپولد کیست. باید قصه «بهار خاموش» را بدانید یعنی اینکه باید اهل مطالعه باشید و اسکندر فیروز را بشناسید. وگرنه لازم نیست اسم خودتان را کنشگر محیطزیست بگذارید، یک آدم خوب و شهروند خوب باشید. انتقادی که به کاوه مدنی فعال محیطزیست داشتم، این بود که خودش را در سطح یک رهبر اپوزیسیون مطرح کرد سپس با یک تشر ساده، فرار کرد. به او گفتم که بمان و در نهایت، چند روز به زندان بیافت.
گفت که مادر من طاقت زندان رفتن من را ندارد و میروم. او رفت و این قضیه باعث شد هر متخصص دیگری که دوست داشت برای خدمت به ایران برگردد، با خودش فکر کند ممکن است بلایی که سر کاوه مدنی پیش آمد، برای من هم اتفاق بیافتد و نیاید. لازم نبود رهبر اپوزیسیون بشوید وقتی در این قواره نیستید در زمانی که افراد بسیاری به شما اقتدا کرده بودند و در نهایت هم به این شکل فرار کنید.
یکی از حضار به نام «حمید جعفری» پرسشی درباره تقابل یک پایان خوش واقعی مطرح شده از سوی محمد درویش با نوع مواجهه تلویزیون با معضلات مطرح کرد: راجع به سخنانی که درباره تلویزیون و پخش آثاری با پایان خوش واقعی گفتید، عقیده من این است که تلویزیون همیشه دنبال این است که در معضلات، مسئولیت دولت را به دوش مردم بیاندازد. در دورهای، فیلمهای متعددی درباره معضلات از جمله اعتیاد در تلویزیون پخش شد که در همه آنها مردم مقصر بودند. گویی که دولت هیچ مسئولیتی ندارد. این موضوعاتی که مطرح کردید، ترغیب کننده و کنجکاویبرانگیز است که در آن شکی نیست اما از نظر من، این مسئله هست که ما در سینما و تلویزیون، انگار باید طوری فیلم بسازیم که مسئله مسئولیت دولت را نادیده بگیریم! این قضیه برای من یک زنگ خطر است.
این کنشگر محیطزیست در پاسخ گفت: آیا فیلم مستند «مادرکسی» کمیل سوهانی را تماشا کردهاید؟ تلویزیون، دو سال پیش برای بار اول پخش کرد و بعد از آن هم چند بار دیگر روی آنتن تلویزیون رفت بدون اینکه سانسور شده باشد. یادتان است که قبلاً موقع پخش اثر در تلویزیون، زنگ زده بودند که اثر را پخش نکنید و حتی معاونت علمی فناوری ریاستجمهوری که تهیهکننده اثر بود، خودش نامه زده بود که این فیلم را پخش نکنید. از نظر من، این فیلم، بیشتر از هر مستند دیگری در تلویزیون دیده شد. فیلمی به شدت انتقادی است که به سیاستهای حاکمیتی در حوزه آب و کشاورزی، حمله جدی میکند. فیلمهای مستند فراوانی در سالهای گذشته وجود داشته که نقدهای جدی داشتند و روی آنتن تلویزیون رفتند. این هنر یک سینماگر است که ضمن حفظ ارزشها و اصول خودش، دست به بندبازی بزند.
محمد درویش در سخنان پایانی، درباره تجربه همکاری و مشاوره به رخشان بنیاعتماد سینماگر در ساخت چند فیلم مستند درباره ایران عنوان کرد: خانم بنیاعتماد با من دیداری داشت و گفت که میخواهم چند مستند درباره زبالهها و مسائلی از این دست بسازم. گفتم که این موضوعات را رها کنید. شما رخشان بنیاعتماد هستید. بیایید و فیلمی بسازید که بر محیطزیست اثر بگذارد. بیایید و درباره افرادی همچون اسکندر فیروز فیلم بسازید. برای او راجع به آنها توضیح دادم و در آخر، اشک از چشمان وی سرازیر شد و ابراز شرمندگی کرد که این آدمها را نمیشناسد. در نهایت، قبول کرد.
با اسکندر فیروز صحبت کردم که قرار است برای ساخت مستند درباره شما بیایند. ابتدا، قبول نکرد و گفت فیلمساز را نمیشناسم. حوصله ندارم و تنها در صورتی مشارکت میکنم که خودت در پروژه حضور فعال داشته باشی. بالاخره، با بدبختی، این دو را به هم وصل کردم که حاصل آن، اثری قابل دفاع شد.
اگر آن فیلم درباره اسکندر فیروز ساخته نمیشد، خیلیها او را نمیشناختند. به واسطه نام رخشان بنیاعتماد، اثر دیده و دریچه جدیدی برای مردم باز شد. همین اتفاق باعث شد که خود رخشان بنیاعتماد هم متحول شود و با دید دیگری به محیطزیست بنگرد. وقتی که از اسکندر فیروز نخستین رئیس سازمان محیطزیست ایران برای خانم بنیاعتماد تعریف میکردم، گفتم که همه اموال او مصادره شده است.
اسکندر فیروز فقید از خاندان فرمانفرمایان بود. پس از انقلاب اسلامی، هفت سال به زندان افتاد. حتی حکم اعدام گرفته بود. همه فعالان محیطزیست نامه نوشتند که اسکندر فیروز هیچ جرمی مرتکب نشده است که باعث شد حکم اعدام به حبس ابد در زندان قزل قلعه تغییر پیدا کند. او را در بند عمومی آبدارچی کردند تا تحقیر شود.
همسر ایشان، ایران علا دختر حسین علا وزیر دربار خاندان پهلوی هفت سال مربا فروخت تا بتواند درآمد کسب کند و کنار همسرش بماند. دختران او که از ایران رفتند، خواستند مادرشان را هم همراه کنند که ایران علا پاسخ داد که تا زمانی که پدرتان در زندان است، در ایران کنار او خواهم ماند.
اسکندر فیروز بعد از اینکه از زندان آزاد شد، کشور را ترک نکرد. اعتقاد داشت که درست است که کسانی که دستاندرکار شدند، عملکرد مرا تایید نکردند و دست به تحقیر من زدند ولی مملکت مال من است. این بختگان، زایندهرود و دریاچه ارومیه برای من است.
سه کتاب نوشت که کتابهای ایشان جزو کتابهای مرجع محیطزیستی است. سه گونه جانوری به پاس خدمات ایشان، از روی نام او، نامگذاری شد.
۹۴ سال عمر کرد. در ۹۰ سالگی، برای او جشن تولد گرفتیم. تعداد جوانانی که در این جشن حضور داشتند، این پیرمرد را شگفتزده کرد. اصلا باورش نمیشد که مردم اینقدر او را میشناسند. میگفت این بهترین روز چهل سال اخیر زندگی من است. رخشان بنیاعتماد چنین آدمی را نمیشناخت و وقتی داستان او را شنید، اشک میریخت. آن فیلم را هم با دست خالی ساخت. حراست محیطزیست میگفت اسکندر فیروز طاغوتی است و بودجهای در اختیار رخشان بنیاعتماد قرار ندادند. در نهایت، رخشان بنیاعتماد خودش سرمایه فراهم کرد و اثر را ساخت. اثری که پخش جهانی شد و حتی در بی بی سی هم به نمایش درآمد. خود فیروز هم وقتی اثر را دید، به وجد آمد و گفت این خانم، چه فیلم خوبی ساخته است. با اینکه فیلم مصاحبهای بود و بیشتر جنبه ثبت داشت، ساختن آن، بهتر از هیچی بود.
صدای این جلسه را میتواتید از اینجا بشنوید: