مالک و ناخدای کشتی خود بود (درباره‌ی ابراهیم گلستان)

دوشنبه ۱۱ بهمن, ۱۴۰۰

 

مالک و ناخدای کشتی خود بود (درباره‌ی ابراهیم گلستان)

پیروز کلانتری

فیلم مستند با تولد سینما در ایران شروع شد، چون اولین تصاویر متحرک مستند از نمایش‌­های فراهم­‌ شده در دربار قاجار به­ قصد فیلم­ برداشتن از آن­‌ها به ­هرحال فیلم بودند، اما سینمای مستند به­‌ عنوان جریانی متداوم و متکی به نقش و حضور کارگردان و مؤلف صاحب تخصص و صاحب فکر و مدعی سینماگر بودن، از قرار دو شروع در ایران دارد: اول فیلم­‌های مستند ابراهیم گلستان در استودیوی شخصی‌­اش از سال ۱۳۷۷ تا ۱۳۴۰ (یک آتش، موج و مرجان و خارا، تپه­‌های مارلیک، گنجینه­‌های گوهر، و …) و دوم جریان مستندسازی مورد حمایت وزارت فرهنگ و هنر، از سال ۱۳۴۰ تا حدود ۱۳۴۵، که فیلمسازهای عمدتا از خارج آمده (شیردل و طیاب و سینایی و فاروقی­‌ قاجار) را در بر می­‌گرفت و محمدرضا اصلانی، تنها فرد شاخص ِ در ایران رشد یافته‌ی­ این جمع بود.

فیلم‌­های گلستان، متاثر از جایگاه صاحب استودیو و تهیه­‌کننده بودن او، سفارش‌­هایی بود از اینجا و آنجا ـ از جمله شرکت نفت ـ که یک­‌به‌­یک فیلم‌­هایی ممهور به نشان ذهن و زبان و بیان شخصی فیلمساز از کار در آمدند. این­جا ریش و قیچی کار تماما در دست خود گلستان بود و او نه تنها مالک و ناخدای کشتی خود بود، خیلی‌­ها را با عناوین و در تخصص‌­های مختلف ـ از جمله اخوان ثالث را به‌ ­عنوان گفتارنویس ـ دور خود جمع کرد و موجب شکل­‌گیری و تولید فیلم “خانه سیاه است” فروغ فرخزاد هم شد و حتی از سال‌­های اول دهه‌ی چهل بساط ساختن فیلم­‌های بلند داستانی­‌اش را هم همان­‌جا پهن کرد.

فیلم­‌های آن دیگران اما حمایت و سرمایه‌ی فرهنگ و هنر را با خود داشت و به‌­رغم آزاد بودن فیلمسازها در راه‌انداختن سلایق و تجارب هنری و شخصی خود، اگر فیلمی پا از حریم و فضای امن و امنیت نانوشته و ناگفته دراز می­‌کرد ـ مثالش فیلم‌های شیردل ـ در محاق توقیف می­‌رفت و می­‌ماند و فیلمساز هم مغضوب می‌­شد. در این­‌جا عمده‌ی فیلمسازها در پی تجربه کردن و ابراز دانسته‌­های سینمایی و دلمشغولی­‌های شخصی خود بودند و قصد مستند ساختن نداشتند و اغلب فیلم­‌های آن دوره‌شان هم بیشتر تجربی­‌اند تا مستند. آمده بودند ایران و می­‌خواستند فیلم بسازند، فرهنگ و هنر دام گشود و جذبشان کرد. شاید هم خواست در کار گلستان بدل بزند و بدیل بسازد!

راه و روال فیلمسازی گلستان و فیلم­‌های او بنیه‌ی تبدیل شدن به یک جریان مستندسازی چالش‌گر و حرف‌ه­ای در سینمای ایران را داشت. او تنها کارگردان نبود. تفکر اقتصادی و مدیریت اجرای تفکرات خود را داشت، جذب سرمایه می‌­کرد، تشکیلاتی برای امور حرف‌ه­ای فیلمسازی­‌اش راه انداخت و آن­جا به تخصص بها داد (فروغ در آن­جا کار تدوین می­‌کرد). فیلم­‌هایش هم با سیاست و زمانه درگیر بود و از خصلت مهم چالش‌گری سینمای مستند بهره­‌ها داشت و تنها تجاربی شخصی و فرمال نبود. هنوز هم در تماشای فیلم‌­هایش شور و شر زبانی برآمده از ذهنی درگیر با زمانه در ما می­‌نشیند و می‌­ماند (این تأثیر از عمده‌ی فیلم‌­های آن جریان دیگر بر نمی­‌آید).

اگر تقوایی و کیمیاوی را دو مستندساز مهم دوره‌ی بعد از گلستان و جریان مستندسازی فرهنگ و هنر در نیمه‌ی اول دهه‌ی چهل بدانیم، می­‌بینیم که به‌لحاظ وجه مستقیم و مؤثر و نوتر استنادشان به واقعیت (و نه لزوما واقعگرایی­‌شان) و ذهن رها و گشاده‌ترشان، به گلستان نزدیک­‌ترند تا فیلمسازهای فرهنگ و هنر، و تداوم کار و تجربه‌ی گلستان و این دو (و نیز فاروقی­‌قاجار از جمع فیلمسازهای فرهنگ و هنر) در مستندسازی ایران ما را به جاهای قُرص‌­تر و متصل­‌تری به آن­چه که در فیلم‌­های مستند انقلاب و بعد از آن روی داد، می‌­رساند؛ اما چنین نشد و ذهنیت تألیف­ ـ به­ جای کار گروهی ـ و ترفیع مستند هنری بر دیگر انواع فیلم مستند رواج یافت و فیلم‌­های مستند از وجه استنادی و خصلت شهادت فیلم بر زمانه دور شدند و همه‌ی این‌­ها در امتداد سنت‌­های شکل­‌یافته در فیلمسازی فرهنگ و هنر آن دوره مد شدند و جا افتادند. چرا چنین شد؟ شاید بشود علتش را در یکی دو پاراگراف جلوتر و در جایگاه متفاوت “خشت و آینه”­ی گلستان در برابر “گاو” و “قیصر” مهرجویی و کیمیایی در شکل­‌گیری سینمای نوین ایران پیدا کنیم.

گلستان در آن دوره در فضای روشنفکری و نیز ادبیات و سینمای ایران خودش را جلوتر از جریان غالب و جاری می­‌دید و تا حدودی و در اموری چنین هم بود. ماجراهای درست و نادرست این­جا و آن­جا گفته شده در باره‌ی عناد او با دربار و شاه در من تصور و تعبیر دیگری بر می­‌انگیزد. او در صحنه‌ی هنر و روشنفکری خودش را شاهی می‌­دید و در کشاکش­‌های سیاسی‌­اش با حکومت به این زور واقف بود. او این زور را در برابر زور حکومتی شاه و دربار قرار می­‌داد و  در عالم پنجه درافکندن با شاه، ربط و رابطه‌اش با او ترکیبی از عناد و رقابت بود. او با نامداران ادبیات و هنر آن روزگار هم فاصله حفظ می‌­کرد و رابطه­‌اش با آن­‌ها هم ترکیبی از تفاوت در رای و رقابت در جای و جایگاه بود.

مثلا توجه کنیم که نسبت و نیز تفاوت حضور و تأثیر گلستان و ساعدی در عالم روشنفکری، ادبیات و سیاست آن دوره مهم است و خیلی چیزها را در باره‌ی رابطه‌ی هنرمند با جامعه و با حکومت روشن می­‌کند و جای کار بسیار دارد. خیلی وقت­‌ها تفاوت وضعیت بیرون رفتن او و ساعدی از ایران و عوارض و پیامدهای این دو هجرت ذهنم را مشغول می‌­کند و جواب بعضی از سوال­‌هایم درباره‌ی او و در باره‌ی وضعیت روشنفکری در ایران را از این تفاوت وضعیت می­‌گیرم؛ که توضیح و شرحش بماند برای وقتی دیگر.

در سال ۱۳۷۶ در مقاله‌ی مفصلی در ماهنامه “فیلم”، با محوریت ردیابی مولفه­‌های مستند در سینمای داستانی ایران، این سوال را وسط گذاشتم که تغییر ذهنیت و فضای سینما در ایران با “خشت و آینه”­ی گلستان و “شب قوزی” غفاری شروع می­‌شود و به این دو فیلم مربوط و متصل است یا دو فیلم “گاو” مهرجویی و “قیصر” کیمیایی؟ در آن­جا گفتم و این­جا تکرار می­‌کنم که مبنای تغییر ذهنیت و فضای سینما در ایران و در آن سال­‌ها، شکل­‌گیری فضایی حامل یک تفکر اجتماعی و روشنفکرانه‌ی متفاوت با فضای تاکنونی آن سینما بود و نه صرفا سینمایی ترتمیزتر و آبرومندتر به ­لحاظ شکل و ظاهر و جنبه‌ی هنری اثر، و با این توجه و رویکرد، جایگاه آن دو فیلم اول و عقبه و طی مسیر سازندگان آن فیلم‌­ها با موقعیت “گاو” و “قیصر” و سازندگانش تفاوت بسیار دارد.

در آن نوشته گفتم: “در سینمای مستند ایران و اساسا در سینمای روشنفکری ما، نقش غفاری و گلستان، و بعدها رهنما، جای تأکید دارد. غفاری از نظر نقشی که در تأسیس نهادهایی چون کانون فیلم و راه انداختن فیلمسازی مستند در تلویزیون داشت و گلستان به جهت اعتماد به نفسی که در جریان تازه‌نفس فیلمسازی آن دوره پدید آورد. جالب است که این هر دو نخستین فیلم­‌های داستانی متفاوت را نیز در همان سال­‌ها ساختند.

“شب قوزی” غفاری (۱۳۴۳) و “خشت و آینه” گلستان (۱۳۴۴) و جالب­‌تر این­که هر دو فیلم به سرمایه‌ی شخصی کارگردان­‌ها ساخته شد. هر دو فیلم مولفه­‌هایی به‌کلی جدا و متمایز از سینمای رایج آن روزگار را وارد سینمای داستانی ایران کردند: نوع بازیگری آن­‌ها که یکسر با نوع بازیگری تئاتری و نمایشی فیلم‌­های آن دوره متفاوت بود، قصه‌ی کمرنگ “خشت و آینه” که نوعی سینمای ضد قصه را تداعی می­‌کند؛ یا قصه‌ی “شب قوزی” که شخصیت اصلی آن، موقعیت و فضای مسلط بر زندگی آدم‌­ها، و نه خود آن­‌ها، می­‌باشد، زمینه‌­های قوی مستند در ساختار و تصویربرداری “خشت و آینه”، نقش چشمگیر فضای زندگی شهری در پیشبرد داستان هر دو فیلم، تکیه‌ی هر دو فیلم بر انسان اسیر و درگیر زندگی شهری، تجربی‌­گری و اصالت مضمون و ساختار فیلم‌ها، و در آخر اضطراب، ترس و بی­‌رابطه بودن آدم‌­ها یا مشکل ایجاد ارتباط در هر دو فیلم (متأثر از فضای ذهنیت روشنفکری آن دوره) نکاتی هستند که در سینمای آن سال­‌ها نامعمول بودند و تازگی داشتند.”

حتی در همان سال ۱۳۴۸، سال تولید “گاو” و “قیصر”، فیلم “آرامش در حضور دیگران” تقوایی هم ساخته می‌­شود که فیلمی است بیش­تر در تداوم ذهنیت، نگاه و فضای دو فیلم “خشت و آینه” و “شب قوزی” تا فیلمی در جوار “گاو” و “قیصر”. فیلمی که در سال تولیدش تحمل نمی‌شود و چهار پنج سال طول می‌­کشد تا امکان نمایش پیدا کند.

به‌­واقع اگر هنر و تفکر غالب و مسلط بر فضای روشنفکری، اجتماعی و سیاسی دهه­‌های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ را هنر و تفکر جاری در ادبیات آن دوره بدانیم، این گلستان و تقوایی هستند که از آن فضا می­‌آیند و تقوایی که خود قصه نوشته بود، قصه‌ی ساعدی را دستمایه‌ی همان فیلم اولش می‌­کند (غفاری هم قصه­‌اش را از “هزار و یکشب” وام می­‌گیرد و حتی مهرجویی و کیمیایی هم در بعضی فیلم­‌هایشان ـ مشخصا “دایره‌ی مینا” با قصه ساعدی و “داش آکل” با قصه‌ی هدایت ـ خود را به ادبیات گره می­‌زنند).

امروز که در سینمای مستندمان هنوز از خلاء مدیریت فکر و محتوای اثر (که تنها به کارگردان فیلم مربوط نیست) و ضعف تهیه‌­کنندگی رنج می­‌بریم، بررسی و نقد فیلم­‌ها و مهم‌­تر از آن، راه و روال مستندسازی ابراهیم گلستان حرف و درس ناگفته‌ی بسیار برای نسل جوان و پرشور سینمای مستند ما در بر خواهد داشت.

مالک و ناخدای کشتی خود بود (درباره‌ی ابراهیم گلستان)
دیدگاه‌ها

One thought on “مالک و ناخدای کشتی خود بود (درباره‌ی ابراهیم گلستان)

  • شهریور ۶, ۱۴۰۲ at ۱۷:۵۴
    Permalink

    فیلم­‌های مستند ابراهیم گلستان مثل “تپه­‌های مارلیک”، سفارش‌­هایی بود از جمله از شرکت نفت که در تداوم موجب تولید فیلم “خانه سیاه است” توسط فروغ فرخزاد شد. ابراهیم گلستان خودش جذب سرمایه می‌­کرد و ذهنیت تألیف داشت. گلستان در ادبیات و سینمای ایران خود را جلوتر از جریان غالب و جاری می­‌دید. او در صحنه‌ی روشنفکری، خویش را سلطان بلامنازع می‌­دید. او با نامداران ادبیات و هنر آن روزگاران، مثل غلامجسین ساعدی و هوشنگ ابتهاج ناسازگاری داشت. فضای سینمای اوایل ِدهه چهل شمسی، با “خشت و آینه”­ی گلستان از یکطرف و با “شب قوزی” غفاری از طرف دیگر تغییر کرد. ابراهیم گلستان حامل یک تفکر روشنفکرانه‌ ِخود-محورانه بود که بازتابش در “خشت و آینه“ و در پیشبرد داستان مشهود می باشد.
    ابراهیم گلستان غول ِ یک چشمی بود در شهر کورها. خودش اما گمان می کرد دو چشم ِبینا-بین دارد. ایشان از واپسین نمونه های از دماغ ِفیل-افتادهء اشراف-پنداران ِعصر شاهنشاهی بود که نسل شان اکنون انقراض یافته است. ابراهیم گلستان یکی از همین خودبرتربینهای بی کفایتی بود که خود را والی و واجد کفالت می دیدند. گلستان با خودبرتربینی اش، همیشه پادشاهی کور و بی بصیرت تا آخرین لحظه در شهر کورها باقی ماند.

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *